گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
فصل دهم: اولاد آقا سید عبد اللّه عطّار مرحوم از بطن همشیره جناب میر سید علی دام فظله[357]







همشیره مکرّمه معظّمه مجتهد العصر و الزمان جناب سید سابق الالقاب[358] در حباله عالی جناب سلالة الاطیاب، مرحمت و غفران مآب آقا سید عبد اللّه عطّار کاشانی بود؛ که در قضیّه وهابی به درجه شهادت رسید، و اولاد امجادش[359] یکی عالی جناب نقاوة الانجاب آقا سید حسین عطّار است که دو پسر و دو دختر دارند، و دیگری عالی جناب سلالة الاطیاب آقا سید حسن عطّار است، و ایشان نیز- بحمد اللّه سبحانه- اولاد ذکور و اناث دارند، و مسموع شد که فرزند ارشد اکبر عالی جناب آقا سید حسین، آقا سید محمّد در این اوقات در بصره به رحمت ایزدی پیوست، خاطر حزین از استماع این خبر وحشت اثر بسیار غمگین و ملول شد[360]، خدا به والد ماجدش
ص: 172
و سایر دوستان صبری کرامت کند، و خلف دیگرش نورچشمی سید جعفر است، و یک صبیّه که در حباله حاجی رضای کفن نویس است، و دیگری غیر مزوّجه است.
و بر آن دو بزرگوار در قضیّه وهابی سانحه عظیمه گذشت و تمام اموال و اسباب ایشان به غارت رفت، و عالی جناب آقا سید حسن در این روزها به حدود هندوستان رفته تلافی مافات بحمد اللّه به اضعاف مضاعف به جهت او شد، و لکن آقا سید حسین دست بر دامن توکّل زده از عتبات عالیات بیرون نشدند، امید که ملک وهّاب توسعه در امور او و سایر مؤمنین کرامت کند، بمحمّد و آله، و صبیّه آقا سید عبد اللّه مرحوم، در حباله عالی جناب آقا سید عابد خلف آقا سید احمد است، که ذکرش خواهد آمد، و صاحب اولاد است.

فصل یازدهم: [آقا محمّد علی[361] و اولاد امجاد او]

مرحمت و غفران پناه، رضوان آرامگاه آقا محمّد علی برادر اکبر والاگهر جدّ این فقیر، از او فرزندی مخلّف شد، آقا محسن، و از وی دو پسر مخلّف شد: یکی مرحوم آقا محمّد علی، و یکی عالی حضرت حاجی محمّد رضا کفن نویس. از مرحوم آقا محمّد علی از بطن صبیّه حاجی بابا بن آقا حسن رضا- که ذکرش خواهد آمد- دو پسر مخلّف شد و یک دختر، پسر کوچک و دختر بلا خلف فوت شدند، و فرزند اکبرش عالی‌جناب فضایل مآب
ص: 173
ملّا محمّد است، که الحال در بهبهان است و صاحب اولاد است، و از عالی حضرت حاجی محمّد رضا اولاد چند بوجود آمده‌اند، بعضی از بطن دختر آقا سید حسین عطّار سابق الذکر، و بعضی از زوجه دیگر، و در این اوقات خود با متعلقان در کربلای معلّی می‌باشند.

فصل دوازدهم: آقا محمّد حسین[362] و اولادش‌

اشاره

عالی‌جناب معلّی القاب، فضایل مآب، نقاوة الاطیاب، آقا محمّد حسین بن فاضل نحریر، آقا محمّد اکمل- قدّس سرّه- برادر والاگهر جد امجد طاب ثراه، فاضلی بود نحریر و مقدّسی روشن ضمیر، و در علوم خاصّه فقه و احکام امام همام، و در معقولات مرجع علماء کرام بود، و به جهت امور معاش فی الجملة تجارتی می‌کردند، و در بلده کازرون به ترویج دین و تدریس احکام سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله مشغول بود، و سعادت زیارت بیت اللّه الحرام و سادات بقیع و سایر ائمه انام را دریافت، و در آن بلده به رحمت ایزدی پیوست، تغمده اللّه بغفرانه.
اولاد امجادش عالی‌جناب معلّی القاب، علّامی جناب میرزا محمّد هادی دام فضله و پنج صبیّه‌اند.
و جناب فضایل مآب مقدس القاب، نقاوة الانجاب، عابد زاهد متّقی علّامی[363] میرزا محمّد هادی؛ معظم الیه- دام فضله- حاوی محاسن اخلاق
ص: 174
و در نیکی ذات، و خجستگی صفات، و علوّ فطرت و استقامت سلیقه، وجودت ذهن شهره آفاق است.
ولادت با سعادتش در بلده کازرون اتفاق افتاد و بعد از چندی به خدمت عم بزرگوار خود[364] در کربلای معلّی شتافت، و از حضّار مجلس شریفش بود، و به جهت ضیق در امور معاش در عصر نوّاب مستطاب مالک رقاب، غفران مآب، جنت آشیان، آصف الدوله بن شجاع الدوله بن صفدر جنگ غفر اللّه ذنوبهم، به هندوستان تشریف برد، نوّاب معظم الیه مقدمش را غنیمت شمرده نهایت اعزاز و احترام را مرعی داشت، و در هنگام رخصت قریب به لک[365] روپیه[366]، از نقد و جنس به خدمتش متواضع شد به خوبی و خوشی مراجعت نمود، و در بلده کازرون استقامت فرمود، و صبیّه عالی شأن معلّی مکان حاجی شفیع ضرّابی را- که از بنی اعمام است، و به این خاندان قرابت قریبه دارد، و همشیره عالی‌جناب فضایل مآب سلالة الاطیاب، علّامی فهّامی جناب آقا سید عبد اللّه کازرونی؛ که ذکر ایشان در اولاد دختر آخوند ملّا محمّد صالح مازندرانی- قدس سره- گذشت در حباله خود درآوردند و از آنها اولاد ذکور و اناث مخلّف شدند.
و در اوقاتی که این فقیر در ارض اقدس نجف اشرف مجاور بود با عیال و متعلقان از راه دریا به بصره و از آنجا به نجف اشرف مشرّف شدند، و این فقیر
ص: 175
را با[367] ایشان در آن بلده به جهت بعضی از موانع ملاقات نشد، و از آنجا به عتبه بوسی خامس آل عبا [علیهم السلام] مشرّف شد، و به جهت تحصیل مراتب علمیّه چند مدّت توقف کردند و در مجلس عالی‌جناب آقا سید محمّد عمّه‌زاده سابق الالقاب از مستفیدان بودند[368]، فیمابین فقیر و ایشان در آن بلده خلد نشان، نعمت ملاقات میسّر گردید، و الفت و محبّت و وداد و اتّحادش با من و جناب سید سابق الذکر به نهایت رسید، و در اوقاتی که به زیارت مشرّف می‌شدم در دولت‌خانه‌اش مقام می‌شد، منتهای مهربانی را معمول می‌فرمود.
پس از آنجا معاودت به سمت کازرون فرمود، و در این آمد و رفت، و به سبب بعضی از حوادث، سانحه مالیّه به ایشان بسیار رسید به حدّی که به صورت روز اول شد، در بلده جهانگیرنگر بودم که خبر رسید که آن عالی جناب در ماه صفر سنه یکهزار و دوصد و بیست و چهار هجری [1224] به عزم لکهنو و فیض‌آباد وارد بندر کلکتّه شدند. امید که ملاقات میسّر شود و مراجعت به خوبی اتفاق افتد.
اولاد امجادش از بطن همشیره عالی جناب آقا سید عبد اللّه، نورچشمی میرزا محمّد رضا است، و از بطن صبیّه حاجی شفیع ضرّابی، نور چشمان میرزا محمّد حسین و میرزا محمّد باقر، و از متعه اصفهانیّه میرزا محمّد علی است.
ص: 176

بنات مکرّمات مرحوم حاجی میرزا محمّد حسین قدّس سرّه[369]

اشاره

و همشیره‌های آن عالی‌جناب یکی در حباله عالی‌جناب سلالة الاطیاب، مرحمت و غفران مآب، میر سید علی بزرگ بود که ذکر او خواهد آمد، و دیگری در حباله عالی‌جناب مستغنی الالقاب، آقا سید عبد اللّه کازرونی سابق الذکر است، و بحمد اللّه هر دو اولاد دارند، و دیگری در حباله مرحوم حاجی محمّد جعفر بن آقا علاء الدین محمّد سابق الذکر بود، و الحال در حباله آقا سید محمّد خلف میر سید علی بزرگ است و اولاد ندارد، و دیگری در حباله مرحوم شاه میرزا، خلف میرزا سید باقر شیخ الاسلام کازرون بوده است، و از او مخلّف است میرزا اسماعیل، و یک صبیّه در حباله حاجی رضای کفن نویس سابق الذکر بود و فوت شد، و از او خلفی نیست.

فصل اول: ذکر احوال فقیر از بدو ولادت تا ورود به جزیره ممبئی‌

بدانکه! ولادت این فقیر در شهر محرم الحرام سنه یکهزار و یکصد و نود و یک [1191] از هجرت مقدّسه در بلده کرمانشاهان از بلاد قلمرو علی شکر[380]، از حدود ایران، از بطن صبیّه مرضیّه مرحمت و غفران پناه، جنت آرامگاه، اللّه‌ویردی بیک بن مهدی قلی خان بیگدلی- که ذکر ایشان در ضمن شرح احوال والد ماجد طاب ثراه در مطلب چهارم گذشت- اتفاق افتاده است.
و در ایام رضاع حسب الطلب والد به اتّفاق والده و متعلقان به دار المؤمنین قم رفت، چون تقریبا سه سال گذشت، معاودت شد و در سن شش سالگی شروع به درس کردم، و قرآن شریف و کتب فارسیه را در دو سال تقریبا خوانده[381] به تحصیل علوم نحو و صرف و منطق و معانی و بیان و کلام و ریاضی و نحو آنها از مقدمات پرداختم، و «جامع عبّاسی» و «الفیّه شیخ شهید»، و «مختصر نافع»، و «شرایع» و «مفاتیح»، و «خلاصة الحساب» را
ص: 186
بدرسه[382]- به اتفاق اخوی آقا محمّد اسماعیل و جمعی از طلاب- در خدمت والد ماجد استفاده نمودم، و بسیاری از «شرح عمیدی» بر «تهذیب علّامه» را در خدمت آن بزرگوار و برادر مهتر والاتبار خواندم، و تقریبا پانزده سال یا کمتر از عمرم گذشته بود که شروع به تألیف نمودم، و حاشیه بر «صمدیّه» شیخ بهائی- رحمة اللّه علیه[383]- و غیر آن از رسایل را نوشتم، چون هفده ساله شدم والده ماجده به رحمت ایزدی پیوست، نعش او را حسب الوصیّه والد ماجد به نجف اشرف فرستادند؛ و در ایوان طلا مدفون گردید، تغمدها اللّه بغفرانه.
بعد از آن مرحومه نهایت بد گذشت و اگر مرحمت و الطاف و خاطرجویی برادر نامدار[384] شامل احوال این ذرّه بی‌مقدار نبود ظاهر آن است که از غم و الم سرای فانی را وداع می‌نمودم. به‌هرحال تا سنه یکهزار و دوصد و ده [1210] هجری در خدمت والد بسر برده به استفاده علوم مشغول بودم.

ذکر بلده کرمانشاهان صانها اللّه عن جمیع الحدثان[385]

بدانکه! بلده کرمانشاهان از یمن قدوم بهجت لزوم آن جناب[386] و حسن سلوک و رعیّت پروری حکام زنگنه شهری شده به غایت معمور، و انواع
ص: 187
ضروریات در آن مبتذل و موفور، و به صفا و نزهت و دلگشایی، محسود اکثر بلاد و مشهور آفاق گردیده، و سابق بر آن، اهالی آن، اکثری فرومایه، و از خود بیگانه بودند، از دین و آیین در آن نام و نشان کمتر، و شرب خمر و انواع فسق و فجور علانیه و بر ملّا بود.
و درویشان و قلندران قلّاش[387] در آن مجتمع، و از علماء و عرفا و طلبه علوم و اصحاب معرفت و کمال خالی، و به حدی خراب بود که چهارصد تومان مالیات تقریبا به سرکار سلاطین از آن عاید می‌شد، و بحمد اللّه سبحانه الحال از بلاد عظیمه؛ و مجمع اصحاب معرفت و سلیقه، و طلّاب علوم دینیّه است، و به حدّی معمور شده است که به سبب تنگی مکان قلعه را چند دفعه بزرگ کردند، و در خارج شهر آبادی سه مقابل شهر بلکه زیاده است، و شانزده حمّام و بیست کاروان‌سرا و مساجد و مدارس در آن بنا شده است، و قریب به پانزده هزار تومان مالیات غیر از صادرات به سرکار وسعت مدار پادشاه می‌رسانند.
و اکراد و الواری که خدا را خوب نمی‌شناختند اغلب عارف به جزئیّات مسائل فروعیّه خود شدند[388]، و در آن از تصوّف نامی و از قلندری نشانی باقی نمانده، و از خوف آن جناب و مؤآخذه حکّام دین پناه در هنگام عروسی از دف و دهل آوازی نبود، تا به شرب خمر و دیگر معاصی چه رسد، و درویشان از یک منزلی کلاه حیله و جبّه تزویر و رشته تسخیر ابلهان را پنهان می‌کردند.
و حکّام و امیر زادگان را به جز تحصیل معرفت و اخذ مسائل، شغلی
ص: 188
و شوقی بر سر نبود.

فصل سیزدهم: [احوال آقا حسن رضا[370] و اولاد امجاد او]

عالی‌جناب، مقدس القاب، غفران مآب، مرحوم آقا حسن رضا برادر دیگر جدّ امجد طاب ثراهما، نهایت نیکو خصال و جامع کمالات و پسندیده افعال بوده است. زیاده از این احوالش معلوم فقیر نیست، و اولادش یکی مرحمت و غفران پناه آقا محمّد ابراهیم بود که با والد ماجد فقیر به سمت ایران رفت، و در خدمتش می‌بود تا آنکه در بلده کرمانشاهان بلا عقب رحلت کرد، و نعش او را به کربلای معلّی نقل کردند، و دیگری مرحوم مغفور حاجی
ص: 177
باباست که در آن بلده طیّبه مجاور بود تا آنکه به رحمت ایزدی پیوست.
و نواده دختری از او موجود است، و آن عالی جناب مقدس القاب، فاضل علامه، آخوند ملّا محمّد سابق الذکر است که در خدمت آقا سید علی[371]- دام ظله العالی- تحصیل علوم شرعیه کرده است، و نهایت نیکو سلیقه و مستقیم الطبع است. و در این اوقات در بلده بهبهان به تدریس و نماز جماعت مشغولند، و برادر کوچک او و همشیره‌اش هر دو بلا عقب فوت شده‌اند.
و دیگر از اولاد مرحوم آقا حسن رضا صبیّه‌ای است که حلیله مرحوم آقا اسد اللّه، ولد ملّا یعقوب نهاوندی بود، و در کربلای معلّی بلا خلف به رحمت ایزدی پیوست.
و مرحوم جدّ امجد را برادران دیگر نیز بود که در بطن مختلف بودند، از آن جمله یکی جدّ امّی حاجی شفیع ضرّابی و جدّابی آقا حسن صرّاف است، و هر دو صاحبان اولادند، و دیگری جدّ ابی خیر النساء خانم است که یکی از صبایای او در حباله آقا سید حسن عطّار سابق الذکر است، و دیگری در حباله میرزا محمّد علی خلف مرحوم میرزا احمد نیریزی[372] خوش نویس مشهور است، و دیگری شوهرش فوت شده است و حال در خانه است، و دیگری در حباله سیّد یحیی اعمی است، و خیر النساء خانم مذکوره را پسری نیز هست، سید حسین[373] نام، و بر احوال مابقی مفصّل[374] مطلع نیستم.
ص: 178

فصل چهاردهم: اولاد و همشیره مکرّمه جدّ امجد این فقیر طاب ثراه‌

و دو همشیره جد امجد این فقیر، یکی زوجه آقا سید، والد جناب مجتهد الزمان آقا سید علی[375] سابق الذکر بود، و ذکر اولاد ایشان گذشت، و دیگری در حباله عالی‌جناب، سلالة الاطیاب، سید منصور خراسانی بود، و از آن عالی‌جناب مرحمت و غفران پناه، سلالة السادات، مرحوم میر سید علی بزرگ مخلّف شده است، و آن مرحوم نهایت مقدّس و صالح بود، و لکن در علوم ربطی نداشت، و در ایّام دولت مرحوم آصف الدوله سابق الذکر به هندوستان آمده قریب به لک روپیه، عاید او شد و مراجعت نمود، و در عتبه خامس آل عبا- علیه السلام- مجاور شد، تا آنکه به رحمت ایزدی پیوست.
اولادش از بطن همشیره جناب میرزا محمّد هادی، یکی عالی حضرت سید مهدی است که بعد از قضیّه وهّابی به کازرون رفت و حال مسموع می‌شود که در اصفهان است، و صبیّه عالی‌جناب مخدومی آقا سید محمّد[376] عمّه‌زاده سابق الذکر را که از بطن صبیّه سید المجتهدین، سید محمّد مهدی طباطبائی است نکاح کرده است و دیگر دو صبیّه است یکی زوجه مرحوم سید محمّد بن سید حسین عطّار سابق الذکر بود، و از او پسری دارد، و دیگری زوجه عالی جناب فضایل مآب آقا سید حسین برادر جناب مستغنی الالقاب آقا سید
ص: 179
عبد اللّه کازرونی سابق الذکر است. و دو پسر دارد، و از بطن زوجه دیگر عالی جناب سلالة الاطیاب آقا سید محمّد است که بعد از مراجعت از هندوستان[377] در کازرون توقف کرده است، و یک پسر دارد سید مرتضی نام، از بطن زوجه دائمیّه، و دو دختر از بطن جاریه، و سید مرتضی را سه پسر است: سید علی و سید حسین، و یکی دیگر، و یک دختر.
و خلف آن مرحوم از بطن زوجه دیگر، عالی‌جناب، مقدّس صالح، آقا سید احمد است، و از وی مخلّفند آقا سید تقی و آقا سید حسین و آقا سید عابد، و دو صبیّه، و هر یک از اولاد ذکور صاحبان اولاداند، کثرهم اللّه تعالی فی العیش الرغید بمحمّد و آله الطاهرین، صلوات اللّه علیهم اجمعین.
ص: 180

مطلب پنجم شروع در احوال خسران مآل مؤلّف این رساله‌

اشاره

در ذکر مجملی از احوال سراپا اختلال مسودّ این اوراق و بیان شرذمه‌ای از احوال مملکت هندوستان و شرح احوال ممالک فرنگ است، و تنقیح مرام در این مقام موقوف به تحریر سه مقصد است:
مقصد اول: در بیان مجملی از احوال است، از ایّام ولادت تا ورود به جزیره ممبئی از جزایر هند.
مقصد دویم: در بیان شرذمه‌ای از احوال است از بدو ورود به جزیره ممبئی تا اوان اتمام این رساله، و در این مقصد قبل از شروع در مقصود شرذمه‌ای از احوال و عادات و رسوم کشور هند به قدری که شنیده و دیده است ذکر می‌شود. و بعد از آن متوجّه بیان احوال خود و احوال بلاد[378] و اهالی این کشور به نهجی که به نظر رسیده می‌گردد.
مقصد سیم: در بیان مجملی از احوال سلاطین فرنگ و مملکت ایشان
ص: 181
است، خاصه پادشاه انگریز[379] و شرح احوال کمپنی، یعنی جمعی از تجّار قوم انگریز که مالک کشور هند شده‌اند.
ص: 183

مقصد اوّل*** سرگذشت مؤلف از تولد تا ورود به بمبئی‌

اشاره

ص: 185
در شرذمه‌ای از احوال تا ورود به جزیره ممبئی است‌

فصلدویّم ذکر بعضی از بزرگان آن دیار[389]

اشاره

به ذکر بعضی از اعلام و افاضل و برخی از بزرگان کامل ساکنین آن دیار از بومی و برونی که مصاحبت و معاشرت با ایشان روی داده است، این صحیفه را مزیّن می‌نماید و در این یکدمه فرصت با انزجار طبیعت، مجال تفصیل دادن نیست.
از جمله علمای آن شهر بود، عالی جناب، معلّی القاب، فضایل مآب، عالم فاضل کامل، آخوند ملّا عبد الاحد کزّازی؛ که از جانب سلاطین عظام به منصب جلیل شیخ الاسلامی در آن بلده قیام داشت، فاضلی بود جلیل القدر و عالمی منشرح الصدر، و نهایت لسّان و حرّاف، و سلیقه تامّه در علم صحبت با امراء و بزرگان داشت. چند سال قبل از این به رحمت ایزدی پیوست، و خلف ارشد ارجمندش، عالی جناب، معلّی القاب، سلالة الانجاب، علّامی میرزا احمد، به حکم وراثت و فرمان پادشاه عالم پناه، بر آن مقام ذوی الاحترام نشست، و نهایت احتیاط را در اجرای احکام مرعی می‌دارد، و اغلب اوقات امور مرافعات را به مصالحه می‌گذراند، و چندی از مستفیدان مجلس شریف مرحوم والد ماجد طاب ثراه بود.
و صبیّه وسطی مرحوم مغفور شاه قلی بیک عمّ والده این فقیر در حباله
ص: 189
اوست، و از او چند اولاد دارد: یکی عالیحضرت، رفیع منزلت، میرزا ابو الحسن است، و باقی اناث‌اند، و عالی جناب آقا محمّد برادرزاده میرزای معظم الیه جوانی است با همّت و نیکو اطوار، و به تحصیل علوم مشغول بود.
و دیگر عالی‌جناب مستغنی الالقاب، فاضل کامل قلیل العدیل، آخوند ملّا عبد الجلیل[390] است. اصل وی از طائفه زنگنه[391] کرکوکی[392] است، فاضلی است نحریر، و عالمی است روشن ضمیر، و در اکثر علوم افادت پناه، و صاحب دستگاه است، و از جمله تلامذه مرحوم جدّ امجد بودند. در حیدر آباد دکهن مسموع شد که به رحمت ایزدی پیوست. از این خبر خار غم و الم بر دل حزین نشست.
و از جمله اولاد امجادش عالیجنابان معلّی القابان آخوند ملّا عبد اللّه و ملّا عبد الصمد نهایت مستقیم الطبع و زکیّ الذهن و به علوم مربوطاند.
و دیگر عالی‌جناب فضایل مآب فواضل اکتساب علّامی فهّامی آخوند ملّا ابو تراب همدانی است که ارشد تلامذه والد ماجد طاب ثراه، و بسیار صاحب وفا و خجسته اخلاق و بی‌ساخته[393] است.
و دیگر عالی جناب فضائل مآب مقدّس صالح زاهد، قلیل النظیر، آخوند ملّا علیرضا خلف مرحوم کربلائی قربانعلی است که به زیور علم
ص: 190
و فضیلت آراسته و به حلّی تقوا پیراسته، و بسی فروتن و بی‌ساخته است، و در مرحله احتیاط در امثال خود ثانی ندارد، و به امامت جماعت در مسجد مرحوم حاجی علیخان مشغول است، و از غایت دینداری، همیشه مفلس و مقروض است!
و دیگری[394] عالیجناب، فواضل اکتساب، عالم فاضل، آخوند ملّا محمّد صالح، خلف مرحوم ملّا علی محمّد مازندرانی[395] نایب الصدر است.
وی در فضیلت صاحب دستگاه بود. در شیرین زبانی در رئوس مجالس و محافل بی‌همتاست، و برادر گرامیش آخوند ملّا محمّد از فضلای کبار و علمای فضیلت شعار و بسی مقدّس و صالح است.
و دیگر عالی جناب، معلّی القاب، فاضل کامل، و مقدس عامل آخوند ملّا عباسعلی است، وی از اهل کزّاز[396] است، و چندی در خدمت عالی جناب ملّا عبد الاحد[397] سابق الذکر به تحصیل مشغول، و مدتی از گل‌چینان حدایق افادات والد ماجد بود، و از تفضّل انفاس شریفه‌اش به مدارج علیا رسیده است. به غایت مستقیم الطبع و در اغلب علوم افادت پناه است.
و دیگر عالی جناب فضایل مآب خیر الحاج حاجی حیدر علی خلف مرحوم مغفور حاجی محمّد زکی قاضی است که از جانب پادشاه دین پناه به منصب قضا در آن شهر قیام دارد، حمیده خصال و نیکو فعال است.
ص: 191
و دیگر عالی جناب، عمدة الانجاب، شیخ محمّد ابراهیم خلف مرحوم حاجی عابد، برادر مرحمت و غفران‌پناه، شیخ عبد النبی شیرازی است. وی صاحب اخلاق حسنه، و در صحبت دلپذیر، و در استقامت دوستی قلیل النظیر است. اگرچه از علوم کم[398] بهره‌اند، و لکن جودت ذهن و طلاقت لسان از جانب حضرت سبحان آن‌قدر به آن عنایت شده است که امرش بر اکثر عوام صاحب هوش مخفی است. پیوسته رفقا و اهل مجلس را خشنود و به صحبت مشغول می‌دارد.
و دیگر عالی جناب، معلّی القاب، فضایل مآب، عالم فاضل کامل، آخوند ملّا محسن، خلف مرحوم ملّا سمیع مکتب‌دار است. وی علوم شرعیّه را از خدمت والد ماجد فقیر، و مرحوم مغفور مقدس بی‌عدیل، فقیه الدوران، آقا سید حسین قزوینی، و جناب مستغنی الالقاب، مجتهد الزمان، آقا سید علی طباطبائی استفاده کرده است. و نهایت مستقیم الطبع و صاحب سلیقه و مقدّس و زاهد است. و برادرش عالی جناب فواضل اکتساب آخوند ملّا محسن، شاعری است نغز گفتار، و در شیرین صحبتی فرید اعصار است.
و «بسمل» تخلّص می‌کند.
و دیگر عالی جناب، مقدس القاب، سلالة الاطیاب، جالینوس الزمانی، میرزا زین العابدین طبیب اصفهانی است. وی لوای برتری از اکثر اطبّاء بلند مرتبه برافراشته است، و صبیّه مرضیه‌اش در حباله نورچشمی آقا محمّد اسماعیل است.
ص: 192

ذکر بعضی از امرا زادگان آن دیار[399]

و از جمله امرا و اعیان بعد از حکّام عظیم الشأن- که ذکر ایشان در ذیل بیان احوال مرحوم والد گذشت- یکی عالی جاه، اجلال دستگاه آقا علی قلی بیک، خلف مرحمت و غفران پناه حیدر قلی خان زنگنه است. وی از مستعدّان و اصحاب معرفت و دانشوران و نهایت فروتن و متواضع است.
خصوصا با علماء کرام، و گاهی[400] به استعمال مسکرات مشغول نشده، طبع عالی دارد، و پایه همتش بلند است. اگر به چیزی دسترس داشته باشد مضایقه نمی‌کند. و برادرش عالیشأن عمدة الاعیان آقا مهدی قلی بیک از سواران نامدار و شجاعان روزگار است.
و دیگر عالی جاه شوکت و اجلال دستگاه مرتضی قلی خان خلف مرحوم اللّه قلی خان زنگنه است. وی در علوّ خاندان مشهور دوران، و نهایت با وقار و سکینه، و عالی فطرت و نیکو رفتار است، و در بلندی همّت یگانه روزگار است، و برادرش عالی جاه رضا قلی بیک اگرچه در سن اکبر است، و لکن در مراحل اوصاف اصغر است.
و دیگر عالی جاه عظمت و اجلال پناه محمّد خان بن حاجی علیخان است. وی نهایت زکیّ الطبع و با وقار و عالی همّت و والاتبار است، و در این اوقات منظور الطاف حضور سلطانی است، و در دار السلطنه طهران در خدمت امیرزاده اعظم غرّه باصره دولت و سلطنت جهان‌بانی عباس میرزای قاجار- دام اقباله و شوکته- حاضر و از غلامان خاص و فدویان با اخلاص است،
ص: 193
و برادرش عالیشأن زبدة الاقران امام قلی بیک، و برادرزاده‌اش عالی جاه عبد الباقی خان در بلده کرمانشاهان به عزّت و احترام می‌گذرانند.
و دیگر عالی جاه معلّی جایگاه خیر الحاج، حاجی علی رضا خان همشیره زاده مرحوم حاجی علیخان است. وی نهایت مقدّس و صالح و مرید اصحاب علم و معرفت است، مسموع شد که در این اوقات در نجف اشرف مجاور است. هنیئا له.
و دیگر عالی جاهان، معلّی جایگاهان، حاجی محمّد بیگ و عبد المحمّد بیگ و احمد بیگ و نصر اللّه بیگ، اولاد امجاد مرحوم کلب علیخان زنگنه که به زیور شجاعت و سخا و حلّی پرهیزگاری و تقوی مزیّنند.
و دیگر عالی جاه عظمت پناه آقا محمد جواد بیگ خالوی این فقیر است. وی نهایت کوچک دل و با همّت و عالی فطرت است. و در نزد اعاظم خاصّه طائفه زنگنه معزّز و محترم است. و در این اوقات به سبب تغیّر حکّام و حوادث ایام مثل سایر امیرزادگان عظام بد می‌گذراند، و دل را به آیه کریمه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً[401] خوش می‌نماید و صبیّه بزرگ مرحوم شاه قلی بیگ سابق الذکر در حباله اوست، و از او چند اولاد دارد: یکی عالی شأن ابراهیم بیک و باقی اناث‌اند، و یک پسر نیز از بطن جاریه دارد مسمّی به نظر علی بیگ، و صبیّه او که از بطن زوجه دیگر است در حباله عالی شأن معلّی مکان عمدة الاعیان آقا مهدی قلی بیگ خلف شاه قلی بیگ مرحوم است[402].
وی جوانی است خجسته اخلاق و در حسن رفتار و فراست سرآمد امثال
ص: 194
و اقران است، و برادرش عالی شأن نقاوة الأعیان محمّد بیگ جوانی است آرمیده، و به علم نجوم شوق تمام دارد، و خالی از ربط نیست.

ذکر بعضی از سرداران ایلات آن دیار[403]

و از جمله سرداران عظیم الشأن ایلات، یکی عالی‌جاه عمدة الأنجاب مهدی خان خلف مرحوم اسماعیل خان، بزرگ ایل جلیل کلهر[404] است، که نهایت مستقیم الطبع و سخی است، و اشعار لطیفه از مراثی و غیره از کلک بدایع افکارش جاری می‌شود، و پیوسته مشتاق صحبت علماء و اصحاب کمال است.
و دیگر عالیشأن، سعادت نشان، مقدّس صالح، حاجی شهباز خان کلهر قلعه بیگی خاله‌زاده عالی‌جاه مهدی خان سابق الذکر است، وی با اغلب اخوانش نهایت متدین و مخلص علما و فضلاءاند، والی الآن سه دفعه به زیارت مکّه معظّمه و مدینه مشرّفه و عتبات عالیات مشرّف شده است.
و دیگر عالی‌جاه زبدة الأعیان میرزا عبد المحمّد خلف مرحوم میرزا ملک محمّد مستوفی، رئیس ایل جلیل نامیه‌وند زنگنه[405] است، که به منصب وزارت منصوب و نهایت سلیم الطبع و صاف نهاد و در طریقه دوستی و وداد مستقیم است.
و دیگر عالی‌جاه نخبة الأشراف میرزا قاسم خلف مرحوم میرزا کریم
ص: 195
مستوفی بزرگ ایل زوله زنگنه است، که به منصب استیفا[406] قایم و بر دوستان مودّت و اتحادش دائمی است، و در خیرخواهی رعیّت به قدر امکان قصور نمی‌کند، و به علماء نهایت اخلاص دارد.
و دیگر فخر الأقران و الأماثل محمّد تقی خان وکیل رعایا خلف مرحوم حاجی محمّد جعفر خان، ریش‌سفید ایل دوروئی زنگنه است. وی جوانی است آرمیده و پسندیده اخلاق.
و دیگر زبدة الاقران میرزا جعفر خلف مرحوم ملّا صادق کوران است، که به علوّ دانش ذاتی و تربیت مرحوم حاجی علیخان به مدارج علیا رسیده است. و نهایت ذکیّ الطبع، و در مکالمه در حضور سلاطین و امراء سلیقه تامّه دارد، و از این قبیل بزرگان در آن دیار بسیاراند که مجال ذکر اسامی تمامی ایشان نیست. همگی را با من نهایت دوستی و وداد است.

فصل سیّم مهاجرت از کرمانشاهان[407]

اشاره

چون مدت بیست سال تقریبا با این صاحبان عالیشأن در بلده کرمانشاهان بسر بردم شوق زیارت عتبات عالیات عرش درجات و دریافت فیض صحبت علمای آن حدود گریبان‌گیر خاطر شد، از خدمت والد بزرگوار طلب رخصت نمودم. تکلیف به تأهّل در آن بلده فرمود، چون طبیعت از سکونت در آن همیشه وحشت داشت و دارد قبول نکردم، و به انواع معاذیر
ص: 196
درخواست عفو از این مطلب نمودم.
چون الحاح و اصرار را به درجه کمال دید، سفر عتبات و سکونت در آن حدود را اجازه فرمود، در ماه رجب یا شعبان سنه یکهزار و دوصد و ده [1210] از هجرت مقدسه در خدمت بود بندگان؛ برادر مهتر والاگهر، و مرحوم آخوند ملّا عبد الاحد، و عالی‌جناب میرزا احمد و آخوند ملّا صالح، و میرزا زین العابدین طبیب که ذکر ایشان گذشت با جمعی دیگر از صلحا و مؤمنین از آن بلده هجرت نمودیم. «و کردیم ز دیده پای سوی مشهد حسین- علیه السلام[408]-» و در اثنای راه به سبب مرض جرب نهایت بد گذشت. بعضی از دوستان به جهت رفع آن؛ غسل به آب گرمی که از زمین می‌جوشد و بوی کبریت دارد تجویز کردند.

چشمه آب گرم‌

و چشمه آن فیما بین ذهاب و قصر شیرین قریب به دو فرسخ خارج از راه، در وادی خطرناک واقع شده بود. لا علاج شده به اتّفاق عالیشأن حاجی جهانگیر بیگ- که از جمله مقدسین و بزرگان کرمانشاهان است، و در آن سفر از جمله رفقا بود- با جمعی دیگر به آنجا رفته غسل نمودیم، و فائده کلیّه یافتیم.

شهر ذهاب‌

و در این سفر به اتّفاق بعضی به شهر «ذهاب» که اوّل حدود روم است
ص: 197
و در خارج راه واقع است، رفتم، و آثار قلعه و خندق او را- که مرحوم اللّه قلیخان زنگنه خراب کرده بود- به نظر عبرت دیدم[409].
شهری است آباد، و اهالی آن اغلب از اهل سنّت و جماعت‌اند، و حسن صوری در آن بسیار است.

فصل چهارم: ذکر شهر بغداد و بعضی از مقابر و مراقد که در نواحی آن است‌

اشاره

طیّ منازل و قطع مراحل نموده، بعد از ده روز وارد دار السلام بغداد شدیم، و آن از بلاد مشهوره است، و در اوّل داخل حدود ایران بوده است، و حسب الصلح سلاطین صفویّه متعلّق به حکّام روم شد.
هوائی به اعتدال و لطافت و نزاکت دارد، و شط دجله که به خوشگواری و عذوبت معروف است در وسط شهر واقع است، و بر دو طرف آن عمارات و ابنیه عالیه بنا کرده‌اند، قطعه‌ای که به سمت ایران واقع است بغداد نو، و آن‌که به آن‌طرف شط است بغداد کهنه می‌گویند، و حاکم آن حدود بود سلیمان پاشا که با رعایا و متردّدین نهایت خوش سلوک و نیکو رفتار بود، و در داخل بغداد نو مرقد قنبر غلام حضرت امیر- علیه السلام- که در جنب مسجدی از مساجد عالیه واقع است، زیارت کردم، و به زیارت قبر شیخ محمّد بن یعقوب کلینی- جامع «کافی» حدیث، که در بازار قهوه فروشان، قریب به جسر است
ص: 198
- مشرّف شدم، و مقبره شیخ عبد القادر جیلانی نیز در آن قطعه است، و در خارج آن به مسافت یک فرسخ تقریبا، قبر ابو حنیفه امام اعظم اهل سنّت و جماعت افتاده است، و در خارج بغداد کهنه متّصل شهر، قبر معروف کرخی و جنید بغدادی و جمعی دیگر از مشایخ صوفیه است، و به مسافت یک فرسخ تقریبا مقابر قریش است که به سبب مدفون شدن امامین همامین حضرت امام موسی الکاظم و حضرت امام محمّد تقی الجواد علیهما السلام در آن ارض شریف، به بلده کاظمین مشهور شده است.

مسجد براثا

و در اثنای راه بغداد و آن بلده طیّبه، بر دست چپ مسجد «براثا» است که حضرت- امیر علیه السلام- بعد از معاودت از جنگ نهروان در آنجا به دیر راهب تشریف آورده، معجزات چند ظاهر فرمودند[410]، و احوال آن مشهور است.

فصل پنجم: بلده طیّبه کاظمین علیهما السلام‌

اشاره

از بلده بغداد عبور کرده در بلده طیّبه کاظمین منزل کردیم و به عتبه بوسی آن دو امام مشرّف شدیم، و در آنجا به خدمت عالیجناب، مقدس القاب، سلالة الأطیاب عمدة المحققین و زبدة المجتهدین، جناب سید محسن
ص: 199
بغدادی رسیدیم[411]. وی عالمی است نحریر و فاضلی است روشن ضمیر و در کبر سن به خدمت جناب سیّد المجتهدین سیّد محمّد مهدی طباطبائی[412] به استفاده مشغول شده، به درجات عالیه رسیده است. نهایت مقدّس و صالح و زاهد و متّقی است. در خدمتش استفاده نکردم و لکن از جمله مشایخ اجازه من است. چنانکه در خاتمه ذکر خواهد شد. و[413] شرحی[414] مبسوط بر «وافیة الأصول» ملّا عبد اللّه تونی، و کتب و رسایل دیگر در فقه و اصول از او به یادگار است.
و با عالی‌جناب مقدس القاب عالم فاضل کامل سید رضا ابن سید شبّر نجفی ملاقات اتّفاق افتاد. وی از فضلای نامدار و نیز از تلامذه جناب سیّد والاتبار[415]- قدّس سرّه- است.
و مرقد محمّد بن محمّد بن النعمان ملقّب به شیخ مفید- قدّس سرّه- متّصل به در حرم مطهّر بر دست راست واقع است، و در جنب او قبر دیگر است، و چنین به خاطر است که قبر ابن قولویه است؛ و در صحن مقدّس مرقد دو نفر از اولاد امام موسی علیه السلام است، زیارت کردیم، و به سمت مشرقی آن قبر أبا یوسف شاگرد أبو حنیفه افتاده است، و دو قبّه و بارگاه در آن شهر است، و بر السن و افواه مشهور است که مقبره سیّد مرتضی و سیّد رضی علیهما
ص: 200
الرحمه است، و لکن بی‌اصل است. زیراکه آن دو سید بزرگوار در حائر سیّد الشهداء علیه السلام مدفون‌اند، و گویا که قبل از نقل ابتدا در آن مکان مدفون شده بودند، و به جهت همین شرافت یا از راه تقیّه آثار قبر را در آنجا نیز برقرار داشته‌اند.

تذهیب قبه کاظمین و تعمیر آن آستان‌

و دو قبّه شریفه کاظمین- علیهما السلام- را پادشاه جم‌جاه، جنّت آرامگاه، آقا محمّد خان قاجار تذهیب کرده است، و حرم و رواق ایوان و صحن مقدّس را مرحوم مغفور حاجی علیخان زنگنه سابق الالقاب تعمیر نموده، بلکه صحن مقدّس را از نو احداث کرده است، و سابق بسیار کوچک و بد وضع بود، و اجتماع تجّار از اهالی ایران و غیر آن در آن به حدّی است که اگر همه حق اللّه را ادا کنند، ظاهر آنست که فقیر در حدود عتبات باقی نخواهد ماند. روزها را در بغداد تا عصر به تجارت مشغول و عصر آمده در آن بلده طیّبه می‌مانند، چند روزی در آن بلده طیّبه بودیم و از آنجا روانه نجف اشرف از راه حلّه شدیم.

فصل ششم: قصبه حلّه و علمای آن دیار[416]

اشاره

بعد از سه روز وارد حلّه شدیم، و آن قصبه‌ای است به خوش هوائی
ص: 201
و وفور میوه‌جات و فواکه و غلّات مشهور، و شط فرات به مثابه نهری از وسط شهر جاری است، و بر دو طرف آن چون بغداد عمارات و ابنیه عالیه بنا شده است.
باغات و اماکن با روح دارد، و سابق بر این قریب به صد مجتهد و فاضل از اهل تشیّع در آن بوده‌اند، مثل شیخ ابو القاسم محقق صاحب «شرایع»[417]، و علّامه حلی[418]، و فخر المحققین[419]، و ابن ادریس[420]، و ابو الفضائل
ص: 202
ابن طاووس[421]، و نجیب الدین [ابن نما][422]، و یحیی بن سعید[423]، و شیخ ورّام[424] و غیر آنها از اعلام، و مراقد ایشان در آن بلده مشهور است، و ملّا احمد اردبیلی[425] مرحوم نیز در آنجا است، و فخر المحققین در حدود مازندران
ص: 203
است.

مرقد ذی الکفل[426]

به زیارت قبور اکثری مشرف شدم و در خارج شهر مسجدی است که بعد از معاودت از جنگ نهروان در آن موضع ردّ شمس برای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام شده است[427]، و در آن مناره بود که هرگاه حرکت می‌دادند چنان حرکت می‌کرد که ناظران را گمان افتادنش می‌شد، و در این اوقات خراب شده است. یک روز در حلّه توقّف کرده روانه نجف اشرف شدیم، و در اثنای راه در سه فرسخی نجف اشرف مرقد «ذی الکفل» نبی را زیارت کردیم، و استادی سید المجتهدین طباطبایی نجفی[428] می‌فرمود که: قبر یهودا ابن یعقوب پیغمبر است.

فصل هفتم: ورود به[429] نجف اشرف‌

اشاره

بعد از دو روز در ماه مبارک رمضان، مطابق عدد جمل لفظ «غری»[430]
ص: 204
وارد آن بلده طیبّه شده، در خانه عالیشأن معلّی مکان خیر الحاج مرحوم حاجی محمّد رحیم بیگ- سابق الذکر شوهر خاله ماجده- منزل کردیم، و به زیارت عتبه عالیه که نهایت آمالم بود رسیدم. عجب اساس و دستگاهی دیدم که حسب الحکم نادر شاه افشار، مرحوم مهدی قلیخان بیگدلی جدّ امّی این فقیر برپا کرده است. و به آن شکوه و مرغوبی، سایر روضات شریفه ساخته نشده‌اند. حتّی مشهد مقدّس رضوی علیه السلام، اگرچه آن نیز دستگاه بسیار دارد، و لکن اغلب آن بی‌موقع اتّفاق افتاده است.
اصل صحن و حرم حضرت امیر- علیه السلام- را شاهان صفویّه ساخته‌اند، و نادر شاه قبّه مطهره و ایوان و گلدسته را طلا نموده، و در سنه یکهزار و یکصد و پنجاه و هفت [1157] هجری به اتمام رسیده، و تا به حال مثل روز اوّل با شکوه و رونق تمام است. و پادشاه غفران پناه آقا محمّد خان قاجار ضریح مبارک را از نقره در سنه یکهزار و دوصد و شش [1206] هجری، بنا فرموده است، و لکن کارکنان خیانت کرده‌اند و[431] آثار خرابی در آن به زودی ظاهر شد.

نکاح صبیّه خاله مکرّمه‌

القصه در آن بلده طیّبه در دهم همانماه، در شب عید نوروز، صبیّه مرضیّه خاله محترمه را نکاح نمودم.

رفتن برادر نامدار با رفقای خود به مکّه معظّمه‌

و عالی‌جناب مستغنی الالقاب برادر نامدار[432] دام فضله العالی به اتّفاق
ص: 205
عالی‌جناب میرزا احمد و آخوند ملّا صالح، و حاجی محمّد جعفر و جمعی دیگر از دوستان به جهت روانه شدن به سمت مکّه معظّمه به کربلای معلّی رفتند که از آنجا به بغداد رفته از راه شام رفته باشند، و من در آن بلده توقّف کردم. از اتّفاقات، رفتن به راه شام میسّر نشد، معاودت به نجف اشرف کردند، و در پنجم شهر ذیقعدة الحرام از راه جبل روانه شدند، و در عشر آخر ماه صفر معاودت کردند.
مجملا از برکت آن اماکن مقدّسه دل‌مردگی که داشتم برطرف شد و مجدّدا شوق مفرطی به مباحثه و مطالعه به هم رسید.
کتاب «معالم الاصول» را به نهایت استدلال در خدمت عالی‌جناب مقدّس القاب فاضل مقدس بی‌عدیل، و زاهد عابد جلیل، آخوند ملّا محمّد اسماعیل یزدی- که از جمله ارشد تلامذه سید المجتهدین استادی مرحوم سید محمّد مهدی طباطبائی نجفی[433]- بود شروع کردم، و همان مقام را در خدمت فاضل عالم کامل شیخ مهدی مشهور به کاتب، می‌دیدم، و افادات ایشان را با آنچه به خاطر می‌رسید به نوع حاشیه بر آن کتاب می‌نوشتم، تا مدّت شش ماه تا بحث او امر و نواهی خواندم.
و بعد از آن کتاب «وافیه» فاضل مقدّس ملّا عبد اللّه تونی را در خدمت فاضل بی‌عدیل سابق الذکر خواندم، و در آن وقت شروع کردم به نوشتن کتاب «درر الغرویه» و چهار مجلد آن[434] قریب به چهل و پنج هزار بیت نوشته شد، و لکن الی الآن از سواد به بیاض نیامده است. امید که جناب باری توفیق تنقیح
ص: 206
و اتمام آن کرامت فرماید.
و در این اثنا به خدمت جناب سید سابق الالقاب[435] نیز حاضر می‌شدم، و به شراکت خلف ارجمند ایشان جناب آقا سید محمّد رضا، و جمعی دیگر از طلّاب «زبدة الاصول» شیخ بهائی، و «منظومه»[436] آن جناب را که در فقه تألیف می‌فرمود استفاده می‌کردم، و آن جناب را با این فقیر شفقّت پدرانه بود به حدّی که قلم از اظهار آن به عجز معترف است، و در ایّام زیارات مخصوصه کربلای معلّی به اتّفاق خود می‌بردند.
مجملا در آن اوان دل را عجب رقّتی و سینه را عجب انشراحی بود.
اغلب اوقات تا به صبح در مطالعه و نوشتن بودم، و اصلا از آن منزجر نمی‌شدم، و اکثر لیالی جمعه را به اتّفاق طلّاب در مسجد کوفه به عبادت مشغول بودم، و به مسجد سهله و صعصعه، و زید و مسجد حنّانه و به زیارت قبر[437] کمیل بن زیاد- که میان مسجد حنّانه و خندق کوفه بر دست راست واقع است- و قبر میثم تمار- که فیمابین خندق و مسجد کوفه بر جنب راست است- و قبر مسلم ابن عقیل، و هانی ابن عروه که متصل به دیوار شرقی مسجد کوفه است می‌رفتم، و هرگاه دل را افسردگی حاصل می‌شد به زیارت اهل قبور،
ص: 207
و مقام حضرت صاحب علیه السلام و قبر هود و صالح که در «وادی السلام» در خارج قلعه مبارکه واقعند مشرّف می‌شدم، فی الفور نشاطی و انبساطی حاصل می‌شد که قلم دو زبان از بیان آن عاجز است، و در کوفه قبری است که به قبر یونس نبی علیه السلام مشهور است، و لکن در حقیقت آن تأمّل است، و در جنب آن مسجد شریفی است، و نام آن به خاطر نیست.

وفات جناب سیّد محمّد مهدی طباطبائی نجفی قدّس سرّه و ذکر احوال و اولاد آن‌جناب‌

مجملا در آن بلده شریفه سرگرم تحصیل و کسب سعادات بودم، و[438] در آن اوان جناب آقا سید محمّد رضا با همشیره مکرّمه‌اش- که زوجه عالی جناب، مقدّس القاب، آقا سید محمّد عمّه‌زاده سابق الذکر است- به مکّه معظّمه رفتند و هنوز معاودت نکرده بودند که در سنه یکهزار و دوصد و دوازده هجری [1212] سید مرحوم به جوار رحمت ایزدی پیوست، و[439] روز عزای آن سرور علمای کبار در آن بلده طیّبه آثار محشر هویدا شد، سیلاب اشک از دیده پیر و جوان جاری و اعالی و ادانی در بکاء[440] و بی‌قراری بودند.
جنازه آن دین‌پناه را با ناله و آه برداشتند و در صحن مقدس مرحمت و غفران‌پناه علّامه زمان میرزا محمّد مهدی شهرستانی- طاب ثراه[441]- با عامّه
ص: 208
مؤمنین بر او نماز کردند، و در مسجد طوسی در حجره‌ای که به جهت مدفن خود مشخّص فرموده بود دفن نمودند. تغمّده اللّه بغفرانه. تمام شعرا و ادبا در ماتمش مراثی عزا گفتند، و البته صد مرثیه شده باشد.
و حق آن است که: به جامعیت و تشخّص و رعب آن بزرگوار دیده دوربین فلک کم دیده است، و قرنهای بسیار باید که چون او به عرصه وجود آید. از آن مرحوم کتاب مدوّنی باقی نبود الّا قدری از طهارت و صلات منظومه، و قریب به شش هزار بیت «شرح وافیة الاصول»، و «رساله حج» که در ایّام حیاتش مدوّن شده بود، و لکن مسایل بسیار متفرّقه از کلک بدایع افکارش ظاهر شد، و بعد از وفات آن جناب بعضی از تلامذه‌اش مسایل فقهیّه را جمع و مرتّب نموده، به کتاب «مصابیح» موسوم کردند، و «مسایل اصولیه» را نیز مدوّن کردند، و مسائل متفرّقه از حواشی و غیرها را مجموعه ساختند.
و اولاد ایشان منحصر در جناب فضایل مآب، زبدة الأطیاب، نقاوة الأنجاب آقا سید رضا و همشیره اوست، و بعد از وفات آن جناب به چند ماه، جناب آقا سید رضا و همشیره مکرّمه‌اش به اتّفاق عالی‌جناب، عمدة المجتهدین، جناب میرزا ابو القاسم جاپلاقی و سایر حجّاج از مکّه معاودت کردند.

نقل نعش پادشاه جم‌جاه آقا محمّد خان قاجار به نجف اشرف و تاریخ فوت او[442]

مجملا در آن بلده طیّبه بودم که جنازه پادشاه جم‌جاه جنّت آرامگاه آقا
ص: 209
محمّد خان قاجار را که در قلعه شیشه- بعد از تسخیر آن به غدر چند نفر از نمک بحرامان از صنف پیش‌خدمت و فرّاشان در ماه ذی الحجة الحرام از سنه یکهزار و دوصد و یازده [1211] هجری- کشته شده بود، حسب الحکم پادشاه جم جاه گیتی پناه حضرت ظلّ اللّه[443] که برادرزاده و وارث تخت و کلاه اوست، بعد از فوت مرحوم سیّد به زمان قلیلی به آن بلده شریفه نقل کردند، و در رواق پشت حرم مطهّر در حجره‌ای- که متّصل به باب الرحمه است- دفن کردند، و یک قطعه سنگ مرمر مصفّای منقّش بر آن نصب کردند.
مجملا سرگرم درس و بحث و تألیف بودم که از حضور والد ماجد خطّی رسید مشتمل بر طلب من؛ استخاره به کلام اللّه کردم این آیه شریفه برآمد:
وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما[444] آن را بجنسه[445] به والد نوشتم و معذرت خواستم قبول فرموده اجازت توقّف دادند.

هم‌سبقان[446] این فقیر در خدمت جناب شیخ جعفر دام ظلّه‌

چون مدّت سه سال تقریبا ایّام مفارقت به طول کشید به جهت دریافت فیض خدمتش به کرمانشاهان معاودت کردم. مدّت یکماه توقف کرده مراجعت نمودم، و در خدمت جناب مستطاب معلّی القاب شیخ المجتهدین و زبدة المدقّقین و عمدة المحقّقین استادی جناب شیخ محمّد جعفر نجفی به
ص: 210
استفاده کتاب «استبصار» و «شرح قواعد» علّامه که خود تألیف می‌فرمودند مشغول شدم، و از حضّار آن مجلس شریف بود عالیجناب آقا سیّد رضا سابق الذکر، و آقا محمّد تقی خاله‌زاده من، و میرزا رحیم خلف میرزا تقی قاضی تبریز، و سیّد ابو القاسم معروف به سیّد میرزا خلف آقا سید حسین نهاوندی، و شیخ موسی خلف جناب شیخ، و شیخ محمّد علی اعسم[447]، و شیخ محمّد بن شیخ صادق، و آقا محمّد علی خلف مرحوم مغفور آقا باقر هزار جریبی، و آقا محمّد بن آقا کمال، و غیر ایشان که هریک از فضلای نامدار و علمای فضیلت شعارند.

[حمله وهّابی‌ها به نجف اشرف]

و در این اثنا آوازه آمدن سپاه ضلالت دستگاه جماعت وهّابی عجب شور و فتوری در دلهای مجاورین انداخت. مدّت چهار ماه را در شبها به
ص: 211
قلعه[448] مبارکه می‌رفتیم و تا صبح به کشیک و حفاظت مشغول می‌شدیم.
[449] استادی جناب شیخ با جماعت طلبه عرب در سمت خود می‌بودند، و من با جماعت طلبه عجم در مقام زین العابدین که در جنب صفّه صفاست. و چون خوف شدید شد و زنان را طاقت تحمّل آن نبود صبیّه خاله با والدین و اخوین خود به کربلای معلّی رفتند، و من در نجف اشرف ماندم، و بعد از رفع خوف معاودت کردند، و فرزندی محمّد باقر در آن سفر در کربلا فوت شد.

[علمای اعلام نجف اشرف]

شیخ محمد بن یوسف[450]
و از جمله علماء اعلام و مجاورین آن ارض اقدس بود عالیجناب، مقدس القاب، نخبة المجتهدین، مرحوم شیخ محمّد بن شیخ یوسف، و عالیجناب فضایل مآب مرحوم شیخ علی فراهی.

آخوند ملّا اسد اللّه[451]
و عالیجناب عالم مقدّس، عمدة المدقّقین آخوند ملّا اسد اللّه بن مرحوم حاجی اسماعیل دزفولی داماد استادی جناب شیخ، که چندی در خدمتش به
ص: 212
استفاده مشغول بودم.

سید جواد عاملی[452]
و دیگر عالیجناب سلالة الأطیاب سید جواد عاملی که شرح مبسوطی بر «قواعد» علّامه مسمّی به «تاج الکرامة»[453] در چندین مجلّد و کتب و رسائل دیگر تألیف فرموده و از تلامذه جد امجد[454] و سید المجتهدین[455] و شیخ محمّد جعفر نجفی[456] دام فضله است.

شیخ قاسم بن محی الدین[457]
و عالیجناب فضیلت مآب شیخ قاسم بن محیی الدّین.
ص: 213

شیخ حسین بن نجف علی[458]
و عالیجناب مقدس القاب زاهد فاضل عالم عابد صالح متّقی شیخ حسین بن نجف علی تبریزی و غیر ایشان از علماء نامدار و فضلای فضایل شعار که قلم از ذکر مراتب فضل و کمال و محامد اوصاف و جلال هر یک به عجز معترف است، همه را با این فقیر نهایت محبّت و وداد و غایت دوستی و اتّحاد بود.

ملّا محمود کلیددار[459]
و حاکم آن بلده بود عالیشأن معلّی مکان ملّا محمود خلف مرحوم ملّا محمّد صالح که ابا عن جدّ به منصب کلیداری آستانه مبارکه نیز منصوب بوده‌اند، و[460] با منش نهایت دوستی و انس بود. و در اثنای مجاورت آن ارض اقدس؛ مکرر به عتبه بوسی خامس آل عبا- علیه السلام- مشرّف می‌شدم و به زیارت عسکریّین در سرّ من رأی می‌رفتم.
و در سنه یکهزار و دوصد و پانزده [1215] برادر نامدار و الاتبار[461] مع عیال و متعلّقان به عتبات عالیات مشرّف شدند، و چند ماه در کربلاء معلّی توقف کردند.
ص: 214

وفات جناب میرزا محمد مهدی[462] شهرستانی قدس سره‌

در آن اوان عالی جناب مقدس القاب فضایل مآب سلالة الأطیاب عمدة المحققین و زبدة المدققین ملاذ فقرا و ملجأ ضعفا مرحوم مغفور میرزا محمّد مهدی شهرستانی موسوی- طاب ثراه- در آن ارض اقدس به رحمت ایزدی پیوست و خار مصیبتش بر دلهای عالمیان نشست. جنازه او را با ناله و آه در ایوان پیش روی شهداء سعداء در رواق شریف مدفون کردند. تغمّده اللّه بغفرانه.

وفات والده نورچشمی آقا محمّد صادق[463]

و حلیله جلیله آن برادر والاتبار والده نورچشمی آقا محمّد صادق نیز به رحمت ایزدی واصل شد، و خود نیز رنجور و علیل شد، و لا علاج عزیمت معاودت به کرمانشاهان فرمود.

[وفات والد ماجد آقا محمّد علی]

و این فقیر را نیز شوق دریافت فیض حضور والد ماجد گریبان‌گیر شد، در بلده کاظمین به ایشان ملحق شده به اتفاق روانه سمت مقصود شدیم، و بعد از یک دو ماه از خدمتش استیذان معاودت نمودم، فرمودند که تا ماه رجب توقّف باید کرد، و مکرّر می‌فرمودند که: در ماه رجب سانحه عظیمه به این شهر
ص: 215
رویداد خواهد شد.
و در اوائل آن ماه مرض زکام عارض ذات اقدسش شد، و بالأخرة مرض اسهال عارض گردید، برادر نامدار عالی‌تبار را وصی بر امورات خود و صغار فرموده، در وقت زوال در یوم جمعه- که با عید مبعث مطابق بود- احوال آن جناب زیاده منقلب شد. در آن حال مشغول به ادای فریضه ظهرین شدند، و در اواخر نماز به رحمت ایزدی پیوست، و خار مصیبتش بر دل عالمیان نشست، و چنانکه سبق ذکر یافت در آن بلده مدفون شدند، طاب اللّه ثراه و جعل الجنّة مثواه.
بعد از صدور این سانحه عظمی اراده معاودت به نجف اشرف کردم، برادر نامدار منع فرمود: حسب الإطاعه توقف کردم، و به مطالعه و مباحثه رسمی مشغول شدم، و اصلا خاطر مایل به توقّف و سکونت در آن بلده نمی‌شد، و به جهت تمشیت امورات دختر خیر الحاج حاجی رحمة اللّه ساکن آن شهر را که والده نورچشمی محمّد ابراهیم است نکاح کردم.

ذکر سانحه جماعت وهّابی‌

اشاره
در این اوان خبر استیلای جماعت وهّابی به کربلای معلّی و قتل و غارت آن بلده طیّبه رسید، و مجمل این احوال آن است که: مقدّسین و اهالی آن بلده در سنه یکهزار و دوصد و شانزده [1216] به جهت زیارت عید غدیر به عتبه بوسی حضرت امیر المؤمنین- علیه السلام- به نجف اشرف رفتند، و در آن شهر آن‌قدری از مردان مجتمع نبودند، سعود نامسعود چون بر این معنی مطّلع
ص: 216
شد به[464] آن بلده طیّبه شبیخون آورده، در ماه ذی الحجة الحرام در یوم عید غدیر که مردم به تهیّه زیارت و عید مشغول بودند، قلعه[465] را محاصره کرد به جهت قلّت مردم و کمی سامان و مساهله عمر آقای ناصبی حاکم آنجا، مقاومت نتوانستند نمود، و منهزم شدند.
پس سپاه ضلالت دستگاه، دروازه حصار را شکسته، و از اطراف دیگر نیز داخل شهر شده؛ شروع به قتل و نهب کردند، چنانکه تقریبا سه هزار کس از مقدّسین و مجاورین و زوّار به درجه شهادت رسیدند، و خرابی بسیار به قبّه مبارکه و حرم محترم خامس آل عبا و سرور مظلومان و خانه‌های مجاوران رسانیدند، و در وقت زوال بدون باعث و سبب ظاهری از شهر به سمت موطن خود که «درعیّه»[466] است رفتند، و مؤمنین به حکم- الفرار مما لا یطاق من
ص: 217
سنن المرسلین-[467] به اطراف فرار نمودند.

بیان مذهب وهّابی‌
چون سخن به اینجا رسید مناسب آن است که فی الجملة مذهب این جماعت ضالّه را نگارش نماید.
بدانکه! شیخ عبد الوهّاب نامی که در امثال و اقران خود به ذهن و ذکا معروف بود، علم فقه اهل سنّت و جماعت را تحصیل کرده، مراتب عقلیّه را نیز در اصفهان از علمای نامدار استفاده نموده بود، و از آنجا به «درعیه» و نواحی آن از محالات نجد رفته؛ مدّعی این ملّت و مذهب شد، و در فقه و احکام طریقه حنبلی، و در اصول بسیاری از عقاید را برای خود آنچه مستحسن آمدی گفتی، و مردم را به آن دعوت کردی.[468]

مرآت الاحوال جهان نما ؛ ج‌1 ؛ ص217
آن جمله آن است که: جمیع فرق اسلام را چون یهود و نصاری و سایر اصناف کفّار مشرک و کافر و در زمره عبده اصنام محسوب داشتی، و می‌گفتی که مسلمانان تعظیم و توقیری که به قبر مطهّر سید رسل صلّی اللّه علیه و آله[469] و قبور پرنور أئمه أطهار- علیهم السلام[470]- و بقاع اولیاء و مرشدان چون ابو حنیفه، و شیخ عبد القادر و امثال ایشان کنند، و در هنگام سختی به آنها توسل جویند و انجاح مطالب دنیوی و اخروی را از آنها مسئلت می‌نمایند، و در مقابل قبور سجده کنند، جبهه نیاز به خاک مالند در حقیقت بت‌پرستی
ص: 218
است.
زیرا که عبده اصنام نیز آنها را خدا نگویند بلکه شفعا و وسایط دانند، و به وسیله آنها مستدعیات خود را از درگاه باری مسئلت کنند، و چنین است حال یهود و نصاری که تصاویر را عبادت و سجده کنند، پس همه این فرق در حقیقت واحداند، و لهذا حکم به قتل و نهب جمیع آنها کرده، همه را واجب القتل و مشرک می‌دانند، و گویند که رسل و أنبیا، و همچنین خلفا و علماء مادامی که بودند، در قبول کردن احکام مطاع[471] بودند، تبلیغ احکام را کردند و رفتند، و حال احکام در میان ما است، ما باید به آنها عمل کنیم، و از کسی بدون اذن خدائی شفاعت میسّر نیست. پس باید التماس کرد که خدا محمّد- صلّی اللّه علیه و آله[472]- یا دیگری را شفیع ما کند و در خطابات کسی را به جز نام چیزی نگویند و سید و آقا و شیخ نگویند، و لبّیک نگویند، و تعظیم در مجالس حتّی برای رئیس خود نکنند، و به‌جز ذات باری؛ کسی را واجب التعظیم ندانند.
پس جمعی از قبیله عوام متابعت او کردند، و در حدود نجد صاحب آوازه شد، و عبد العزیز نامی از بزرگان عرب سر در اطاعت او درآورده، مروّج مذهب او گردید، و در رواج دادن این مذهب کوشید، و تمام حدود نجد و احساء و قطیف و[473] عمّان، تا قریب به حدود جدّه و حدیده و یمن و شام، و تا سه فرسخی نجف اشرف و غیره جبرا و قهرا و خوفا و طمعا متدیّن به دین او
ص: 219
شدند، و مکرّر غلبه او به عرض سلطان روم[474] و پادشاه عجم[475] رسید کسی متوجّه دفع او نشد.
تا آنکه در این اوقات، نهایت قوّت به هم رسانیده، و زیاده از دو لک[476] سپاه بر او جمع شده است، و مطلقا به سپاهیان مواجب نمی‌دهد، بلکه هروقت که عزیمت سمتی کند فرمان به طوایف اعراب نویسد، و هرقدر سپاه خواهد طلبد، زاد و راحله از خود برداشته به خدمتش حاضر می‌شوند، اگر فتح کردند از غنایم حصّه می‌یابند، و اگر کشته شدند معتقد آنند که یک سر داخل بهشت خواهند شد، و بعد از فوت او متکفّل احوال اهل و عیال او می‌شود، و از زکات به جهت آنها حصّه قرار می‌دهد، و از اطراف مردم زکات اموال خود را حمل کرده به مقرّ ریاستش- که «درعیه» است- می‌رسانند و از غنایم؛ خمس به جهت خود برمی‌دارد، و مابقی را فیمابین عسکر تقسیم می‌کند، و در متابعت شریعت خود نهایت مستحکم است. حتی اگر فقیری خواهد وی را به جهت مرافعه به خانه حاکم شرع برد او مطلقا امتناع نکند، و حاکم نیز میان او و آن فقیر علی السویّه حکم را جاری نماید، دزدی و انواع فواحش در حدودش معدوم است.
همان‌که بانگ مؤذّن بلند شد تمام مردم در مساجد برآیند و مشغول نماز جماعت شوند، و اگر احیانا کسی بلا عذر حاضر نشد او را تعزیر کنند.
عبد العزیز بعد از سانحه کربلا کشته شد و سعود پسر او صاحب مسند شده
ص: 220
است. بعضی از رسایل عبد الوهاب[477] که در عقاید نوشته بود به جنسه[478] ثبت می‌شود که مطالعه کنندگان بر بطلان او[479] مطلع شوند:

صورت رساله‌ای که عالم طائفه وهابی در بیان تکفیر کل مسلمین نوشته است‌
بسم اللّه الرحمن الرحیم
إعلم! رحمکم اللّه أنّ الحنیف ملّة إبراهیم أن تعبد اللّه مخلصا له الدّین و بذلک أمر اللّه جمیع الناس، و خلقهم له کما قال اللّه تعالی: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ[480]. فاذا عرفت أن اللّه خلق العباد للعبادة فاعلم أنّ العبادة لا تسمّی عبادة، إلا مع التوحید، کما أن الصّلاة لا تسمّی صلاة إلّا مع الطهارة، فإذا دخل الشرک فی العبادة فسدت، کالحدث اذا دخل فی الطهارة، کما قال اللّه تعالی فی التوبة: ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِینَ عَلی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ[481] فمن دعی غیر اللّه طالبا منه ما لا یقدر علیه الا اللّه من جلب خیر، او دفع ضرر،
ص: 221
فقد أشرک فی العبادة، کما قال اللّه تعالی فی الأحقاف: وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ* وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ[482] و قال اللّه تعالی فی الملآئکة: وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ* إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ[483].
فأخبر تبارک اللّه تعالی ان دعاء غیر اللّه شرک، فمن قال یا رسول اللّه! او یابن عباس، او یا عبد القادر، زاعما أنه یأتی حاجته الی اللّه و هو شفیعه[484] عنده و وسیلته إلیه، فهو المشرک الذی یهدر دمه و ماله، إلّا[485] ان یتوب من ذلک، و کذلک الّذین یخلصون لغیر اللّه، أو توکل علی غیر اللّه، أو رجا غیر اللّه، أو خاف خوف السر من غیر اللّه، أو التجأ إلی غیر اللّه، او استعان بغیر اللّه فیما لا یقدر علیه الّا اللّه فهو أیضا مشرک.
و ما ذکرنا من انواع الشرک، هو الّذی قال اللّه تعالی فیه فی المائدة: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ[486] و هو الذی قاتل رسول اللّه مشرکوا العرب به، و أمرهم باخلاص العبادة کلّها للّه تعالی، و یتّضح ذلک بمعرفة أربعة قواعد ذکرها اللّه تعالی فی کتابه:
ص: 222
أوّلها: ان تعلم أنّ الکفّار الّذین قاتلهم رسول اللّه یقرّون أنّ اللّه هو الخالق الرزّاق المحیی الممیت المدبّر لجمیع الامور، و الدّلیل علی ذلک قوله تعالی فی سورة یونس و غیرها: قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ[487] قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ* سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ* قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّی تُسْحَرُونَ[488].
إذا عرفت هذه القاعدة و اشکل علیک فاعلم أنّهم بهذا اقرّو ثمّ توجّهوا إلی غیر اللّه یدعون من دون اللّه.
اذا عرفت هذه فاعرف القاعدة الثانیة، و هی أنّهم یقولون ما نرجوا إلیهم إلّا لطلب الشفاعة عند اللّه نرید من اللّه لا منهم و لکن بشفاعتهم، و الدّلیل علی ذلک قوله تعالی فی سورة یونس و غیرها: وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ[489] و قال اللّه تعالی:
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ[490].
فإذا عرفت هذه؛ فاعرف القاعدة الثالثة، و هی أن منهم من طلب الشفاعة
ص: 223
من الاصنام، و منهم من تبرّء من الأصنام و تعلق علی الصالحین، مثل: عیسی- علیه السلام- و امّه و الملّائکة، و الدلیل علی ذلک قوله تعالی فی بنی اسرائیل:
أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلی رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً[491]، و رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله- لم یفرّق بین من عبد الاصنام و بین من عبد الصالحین بل کفر الکلّ و قاتلهم حتّی جعل الدین کلّه للّه.
فإذا عرفت هذه؛ فاعرف القاعدة الرابعة، و هی أنّهم یخلصون اللّه فی الشدائد و ینسون ما یشرکون، و الدلیل علیه قوله تعالی فی العنکبوت: فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ[492]، و أهل زماننا یخلصون الدعا فی الشدائد لغیر اللّه.
فإذا عرفت هذه، فاعرف القاعدة الخامسة، و هی انّ المشرکین فی زمان النبی- صلّی اللّه علیه و آله- اخفّ شرکا من عقلاء مشرکین زماننا لأن اولئک یخلصون اللّه فی الشدائد، و هؤلاء یدعون مشایخهم فی الشدائد و الرخاء و اللّه أعلم بالصواب.

جواب از شبهه ایشان[493]
تمام شد رساله خبیثه، و عمده مطلب او آن است که: تعظیم قبّه و قبور مطهّره هریک از ائمه معصومین- علیهم السلام- و استدعای شفاعت از ایشان
ص: 224
- چنانکه عادت شیعیان است و از مثل شیخ عبد القادر و امام اعظم[494] و نحوهما چنانکه رسم سنّیان است- کفر و شرک است، مثل آن‌که کفار قریش استشفاع از اصنام می‌کردند، و جناب باری تعالی به این سبب تکفیر ایشان فرموده است.
و این کلام مردود است به چند وجه که این رساله محلّ ذکر آنها نیست، و به عنوان اجمال بر سبیل الزام می‌گوئیم که: از این قرار سجده ملّائکه به آدم علیه السلام، و سجده یعقوب و اولاد او به یوسف علیه السلام، بلکه طواف مکّه معظّمه و سجده به سمت آن نیز کفر خواهد بود!
و اگر گویند که: این‌ها حسب الحکم الهی بوده است و لهذا کفر نیست، ما نیز گوئیم که تعظیم قبب[495] و قبور مطهّرات سادات انام نیز حسب الحکم است، چنانکه در اخبار صحیحه از أئمه أطهار علیهم السلام رسیده است، پس باید سخن در حجیّت کلام ایشان کرد، و این مرحله‌ای است علیحده که در کتب اصولیّه اثبات شده است.
و می‌گوئیم که: همچنین استشفاع و استمداد از ارواح مطهّرات در اخبار وارد و متواتر[496] است، و جناب باری تعالی ایشان را اذن داده است که هرکه را خواهند شفاعت کنند، پس مجملا باید در حجیّت قول حضرات أئمه معصومین
ص: 225
- علیهم السلام- سخن کنند، و بر فرض ثبوت آن- چنان‌که عقیده ماست- هیچ یک از مراحل مذکوره بر ما لازم نیاید، اصل را گذاشتن و در فرع سخن کردن باطل و بی‌معنی است، و درباره اصنام حکم از جانب حضرت سبحان صادر نبود، بلکه از آن منع کرده بود، و مع ذلک ایشان را تعظیم و توقیر می‌کرده‌اند، و لهذا ایشان را تکفیر فرموده است. و ما در توقیر و تعظیم سادات أنام اطاعت خدا را منظور داریم، چنانکه ملّائکه در سجده آدم- علیه السلام- و عبّاد در سجده به مکّه معظّمه منظور دارند، نه آنکه عبادت آنها را منظور داریم، چنانکه کفّار در عبادت اصنام داشته‌اند.
و این ملّاعین به جهت همین اعتقاد است که تمام اوقات خود را مصروف تدبیر تخریب قبب مطهّره می‌دارند، چنانکه در این اوقات قبّه ائمه بقیع را نیز خراب کرده‌اند، و قبه حضرت رسول- صلّی اللّه علیه و آله- را نیز قدری از بالای آن را خراب نموده‌اند، و در مکّه معظّمه و مدینه مشرفه چیزی از قبب را نیز[497] صحیح نگذاشته‌اند.

حرکت دادن عیال از عتبات به ایران‌

مجملا در بلده کرمانشاهان خبر تسلّط یافتن ایشان بر حرم خامس آل عبا- علیه السلام- در عشر اول شهر محرّم الحرام رسید، نهایت اضطراب و تشویش حاصل شد، و در پانزدهم آن ماه به جهت حرکت دادن عیال از نجف اشرف روانه عتبات شدم و در هنگام معاودت در کاروانسرای که واقع
ص: 226
است میان کربلا و نجف- و استادی جناب سید المجتهدین[498] باعث بنای آن[499] شده‌اند و به نام آن جناب مشهور است- رفقا را چون از رفتن به کربلای معلّی خوف بود، اراده کردند که به حلّه رفته، از آنجا به بغداد بروند.
و[500] این فقیر را شوق عتبه بوسی آن سرور[501] انام زیاده از حدّ بود پس بنا را بر استخاره نهادیم، این آیه شریفه آمد: رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ[502] روانه آن بلده شریفه شدیم. زیارت کرده به کاظمین- علیهما السلام- رفتیم، و عیال را در آنجا گذاشته به جهت دریافت فیض زیارت أربعین به اتّفاق عالی جناب فضایل مآب جناب میرزا محمّد حسین خلف ارشد غفران مآب جناب میرزا محمّد مهدی شهرستانی و جمعی دیگر باز عازم آن بلده شریفه[503] شدم.

اجازات مشایخ عظام به مؤلف این اوراق[504]

و در آنجا به خدمت استادی جناب شیخ جعفر[505] سابق الالقاب- که به
ص: 227
سمت «حسیکه»[506] که مقر جماعت خزاعل است فرار کرده بودند، و به جهت زیارت به آن بلده مشرّف شده بود- رسیدم. در هنگام رخصت بسیار گریستند، و بر آن اجتماع طلاب و اصحاب فضیلت و کمال که در مجلس شریفش میسّر شده بود، و به سبب این سانحه به تفرّق انجامید و بر پراکندگی احوال مؤمنین تأسّف بسیار خوردند، و اجازه نوشته به این فقیر عنایت کردند و جناب مستغنی الالقاب میر سید علی[507] سابق الالقاب نیز مرا به این سعادت مشرّف فرمودند.
و چون به بلده کاظمین- علیهما السلام- رسیدم جناب فضیلت مآب سلالة الاطیاب سید محسن[508] سابق الاحوال نیز در آن اوراق اجازه نوشته مرحمت فرمودند.
پس با عیال به رفاقت آخوند ملّا شریف که نامش سابق بر این ذکر شد به بلده کرمانشاهان رفتیم، و چند ماهی را در آن بلده توقف نمودم. چون همیشه اوقات خاطر مایل سکونت در آن بلده نبود و نیست، عیال را گذاشته خود روانه دار المؤمنین قم شدم.
ص: 228

فصل هشتم: دار المؤمنین قم‌

دار المؤمنین قم شهری است از بلاد قدیمه، و در آن روات و محدثین و مقدّسین و اولاد أئمه طاهرین- علیهم السلام- بسیار مجتمع بوده‌اند، و قبور اغلب آنها در آنجا است، و قبل از این نهایت معمور بوده است، و حال به تقریب آنکه از زمین آب جوشیده بوده است، اغلب عمارات آن خراب شده است و زیاده از دو هزار خانه در آن به نظر نمی‌آید.
حضرت فاطمه معصومه- علیها السلام- خواهر حضرت امام رضا- علیه السلام- و علی بن جعفر، و قریب به پنجاه امام‌زاده، و قریب به پانزده نفر از روات و محدّثین، چون زکریا بن آدم، و علی بن بابویه و امثالهما را در آنجا زیارت کردم، و در خارج شهر آبی جاری است شورمزه، و لکن چون چند روز توقّف شود شوری آن معلوم نمی‌شود، خربوزه و انار و انجیر در آن به نهایت تکلّف می‌شود، و اغلب مردم آن شهر به غایت تنگدل و تهی‌دست‌اند.
و در آن اوان از جانب پادشاه عالم پناه[509] قبّه مبارکه حضرت فاطمه معصومه- علیها السلام- را تذهیب می‌کردند، و مدرسه بسیار عالی در جنب صحن مقدس می‌ساختند و قریب به اتمام بود.
در حال ورود در خانه عالی جناب، مقدس القاب فضایل مآب، علّامی فهامی، زبدة المحققین، و عمدة المجتهدین، جناب میرزا ابو القاسم جاپلاقی[510] دام فضله منزل کردم، و بعد از سه روز در خانه عزیزی از مقدّسین که نامش به
ص: 229
خاطر نیست و عالی‌جناب آقا سید رضا سابق الالقاب خلف سید المجتهدین[511] و عالی‌جناب آقا محمّد تقی خاله‌زاده[512] و آقا محمّد بن آقا کمال که نامش سبق ذکر شد، نیز در آنجا منزل داشتند منزل کردم، و به مباحثه و تألیف مشغول شدم. جمعی از طلاب «شرح لمعه» و «وافیه» اصول را می‌خواندند، و بر «مختصر نافع» شرحی می‌نوشتم و به نظر شریف آن عالی جناب[513] می‌رسانیدم، و مدت شش ماه در آن شهر توقف داشتم، و بعد از آن به اتّفاق حضرات سابق الذکر به سمت بروجرد معاودت کردم، در اوان وداع جناب میرزا دام فضله العالی اجازه نوشته عنایت فرمودند پس بعد از چند روز وارد بروجرد شدیم.

فصل نهم: بروجرد[514]

اشاره

و آن شهری است از قلمرو «علیشکر» میان او و بلده کرمانشاهان مسافت پنج روز راه است، و به خوش آب و هوایی و لطافت مشهور است، و باغات و عمارات با شکوه در آن بسیار است، و عالی‌جناب فضایل مآب آقا سید جواد، برادر سید المجتهدین، و سایر برادران و اقوام ایشان در آن بلده سکنی دارند، و اعزّه و اعیان نهایت عزّت و احترام ایشان را منظور می‌دارند،
ص: 230
در خانه عالی‌جناب آقا سید صادق بن سید علی عم‌زاده جناب سید مرحوم منزل کردم.
خویشان و دوستان و مؤمنین و بزرگان به ملاقات می‌آمدند، و تکلیف توقف می‌کردند. به جهت بعضی از موانع قبول نکردم. آقا سید رضا و سایر رفقا در آنجا توقف کردند، و من بعد از شانزده روز تقریبا روانه نهاوند شدم.

فصل دهم: نهاوند

اشاره

و آن نیز از توابع قلمرو «علیشکر» است، و در دامن‌کوه واقع است، و نهایت خوش آب و هواست. عالی‌جناب معلّی القاب، فضایل مآب آقا سید حسین که از جمله شاگردان مرحوم والد و جناب سید المجتهدین است، و بغایت مقدس و صاحب فضل و وقار است، با جمعی استقبال کردند، در خانه ایشان منزل کردم. و بعد از نه روز روانه بلده[515] کرمانشاهان شدم. جناب استادی شیخ المجتهدین به اراده سفر ایران به آن بلده تشریف داشت، به خدمتش رسیدم.

عزیمت عتبات عالیه[516] دفعه اخیره‌

و بعد از چند ماه به اتّفاق نورچشمی آقا محمود، و عالی‌جناب فضایل مآب آخوند ملّا عباسعلی، و شیخ ابراهیم، و ملّا شریف، و آقا عبد العلی عمو
ص: 231
زاده، و جمعی از طلّاب به عتبات عرش درجات رفتم، و چندی در نجف اشرف توقف کردم، و به سبب زیادتی دیون و پریشانی احوال عزیمت سفر هند نمودم، و به اتّفاق آخوند ملّا شریف به بغداد رفتم. از اتّفاقات عالیجاه مهدیخان کلهر که نامش سبق ذکر شد، و جمعی دیگر از اعزّه کرمانشاهان در خدمت عالی جاه معلّی جایگاه میرزا موسی منجّم باشی که به جهت نقل نعش غالی جاه والا جایگاه مقدسه مکرّمه «مهد علیا» والده ماجده پادشاه جم جاه[517] از دار السلطنه طهران به نجف اشرف رفته به بغداد معاودت کرده بودند، در بلده کاظمین- علیهما السلام- با من ملاقات کردند، چون از قصد من اطلاع یافتند به التماس تمام مانع شدند. قبول کردم و به اتّفاق ایشان به کرمانشاهان معاودت کردم.

سفر مشهد مقدّس‌

و بعد از چند ماه در یوم شنبه پنجم شهر ربیع الثانی از سنه یکهزار و دو صد و نوزده [1219] هجری به عزم زیارت مرقد مطهّر حضرت امام ثامن علی بن موسی الرضا علیه السلام از آن بلده مهاجرت کردم، و بعد از پنج روز وارد بلده همدان شدم.

فصل یازدهم: بلده همدان‌

اشاره

و آن شهری است از توابع قلمرو علیشکر، قریب به کوه الوند- که به
ص: 232
خوبی آب و هوا و کثرت انواع گلها و ریاحین مشهور است- واقع است. و کم خانه‌ای است که چشمه آب خوشگوار در آن جاری نباشد عالیجناب مستغنی الالقاب عم و الاتبار، اعنی جناب آقا عبد الحسین- دام ظله- با عیال در آن بلده تشریف داشتند. در دولت‌خانه ایشان، منزل کردم. علما و اعزّه و مؤمنین به ملاقات آمدند.

شاهزاده عظیم الشأن محمّد علی میرزا بهادر[518] قاجار دام اقباله[519]

و بعد از چند روز بندگان والاشأن ثریا مکان غرّه باصره دولت و سلطنت شاهزاده بلند اراده واجب التعظیم دام اقباله العالی که نام نامیش علّت غائیّه تالیف این اوراق است، به حکم جهان مطاع عالم مطیع سلطانی به جهت تمشیت امور لرستان رونق افزای آن بلده شد، به اتّفاق بندگان عمویم[520] به خدمتش رفتیم، نهایت اعزاز و احترام را منظور نمود، و الحق بغایت ذی هوش، و جیّد الذهن و سخی و شجاع و دلاور یافتمش. تمام اوقات را مصروف سیر کتب و تواریخ می‌داشت، و در رعیت پروری دقیقه‌ای فرو نمی‌گذاشت، و تمام رعایا از سکنه قزوین که مقرّ حکومت آن والا جاه بوده است، و غیر آنها همگی دعاگو و دولتخواه اویند.
مسموع شد که در این سنوات حسب الحکم سلطانی، علی پاشا حاکم
ص: 233
بغداد را گوشمالی داده، عبد الرحمان پاشا را به حکومت «قراچولان»[521] منصوب فرموده است. و حکومت کرمانشاهان و خوزستان و لرستان به جنابش تعلق یافته است، و حکّام در اطراف معیّن فرموده، و خود به دولت، بلده کرمانشاهان را مقرّ حکومت و استقرار فرموده، به رعیت پروری مشغولند، نصره اللّه تعالی و أیده فی الدارین.

عالیجاه خان آقا جانی خان مکری[522]

و از مقرّبان و امراء عالیشأن آن سرکار بود، عالیجاه، شوکت دستگاه، محبّ خاندان رسالت، و غلام با اخلاص شاه ولایت، آقا جانی جان خان مکری که به یمن انفاس قدسّیه علماء کبار، سیّما والد ماجد این فقیر، برخلاف گذشتگان خود از طریقه اهل تسنن دست‌بردار شده مذهب حق اثنا عشریّه را اختیار نموده، وی را نهایت مقدّس و دیندار و محبّ علماء تقدس شعار، و بر زیردستان رؤف و مهربان دیدم، با منش در یک ملاقات دوستی تمام حاصل شد.

میرزا ابو طالب قاضی همدان و بعضی دیگر از علمای آن بلده[523]

و از علمای أعلام آن شهر بود عالی‌جناب معلّی القاب، فضایل مآب،
ص: 234
سلالة الاطیاب، میرزا ابو طالب، فاضل زبردست و عالم دین‌پرست، بسی وارسته و بسیار بی‌ساخته و کوچکدل، و به منصب قضا منصوب بود، شنیدم که به رحمت ایزدی پیوست، تغمده اللّه بغفرانه.
و دیگر عالی‌جناب معلّی القاب آقا عبد الرشید، نهایت متواضع و خجسته اخلاق است.
و دیگر عالی‌جناب مقدّس القاب، فاضل عامل آقا محسن خلف ارجمند فاضل مقدّس صالح، مرحمت و غفران‌پناه آقا حسن- طاب ثراه- صاحب فهم سلیم و طبع مستقیم است، همه را با من مودّت و الفت تامّ بود، و بعضی دیگر از علما بودند که به جهت اتهام به تصوّف با ایشان انسی حاصل نشد.

عالیجاه محمّد حسین خان قراگزلو[524]

و حاکم آن بلده بود عالی‌جاه معلّی جایگاه شوکت و اجلال دستگاه امیر الامراء العظام محمّد حسین خان قراگزلو که نهایت دیندار و رعیت پرور و مخلص علماء عالی مقدار و برخلاف اغلب بزرگان طائفه خود منکر جماعت صوفیّه ضالّه مضلّه، و طاعن عقاید خبیثه ایشان است، پس از آنجا به دار المؤمنین قم رفتم سه روز توقف کرده، روانه کاشان شدم.
ص: 235

فصل دوازدهم: کاشان‌

اعزّه و علمای آن بلده استقبال نمودند و اعزاز کردند، و آن شهری است که در حسن و صفا عروس بلاد مشهور است، و خربوزه در آنجا به خوبی و وفور است، و انواع لباسهای ابریشمی مبتذل است، و علمای بسیار در آن مجتمع‌اند، و از آن جمله است: عالی‌جناب فضایل مآب زبدة المحققین آخوند ملّا احمد، خلف مجتهد فاضل کامل، مرحوم ملّا مهدی نراقی، و در آن اوان تشریف نداشتند، و با دیگران ملاقات شد، و بعد از سه روز روانه نائین شدم.

فصل سیزدهم: قصبه نائین‌

و اهالی آن قصبه را زیاده از قصبات دیگر دیندار و طالب تحقیق مسایل شرعیّه دیدم، به حدّی که مجال خواب و آرام از کثرت سائلین نداشتم، چند روزی که توقف شد روز و شب را به فتوی و طی مرافعات مشغول بودم، و از آنجا به دار العباده[525] یزد رفتم.

فصل چهاردهم: دار العباده یزد [و ملاقات با اعیان آن][526]

اشاره

علما استقبال نمودند، و در دولتخانه عالی‌جاه معلّی جایگاه، فاضل
ص: 236
عالم کامل نوّاب میرزا محمّد جعفر- دام فضله و اقباله- که از خویشان و منسوبان‌اند و ذکر ایشان در ذکر سلسله جنّت آرامگاه مرحوم آخوند ملّا محمّد صالح مازندرانی گذشت منزل کردم. و آن شهری است به غایت معمور، و اهالی آن نهایت مقدّس و صالح و غریب دوست و مخلص علما و سادات‌اند.

مرحوم محمّد تقی خان یزدی و اولاد و منسوبان او[527]

و از مدّتی است که حکومت آن متعلق به عالی‌جاه غفران‌پناه محمّد تقی خان بوده است. و بعد از وفات ایشان به اولاد امجادش تعلق دارد، و حق آن است که در طائفه حکام و امراء زادگان، به زهد و صلاح و تقوای این خاندان، دیده دوربین فلک کم دیده است. متواتر شنیده‌ام که به جهت نماز تهجّد، در این خانه در شبهای تار، شصت جانماز گسترده می‌شود. همه اصحاب کمال و صاحبان جود و سخا و وقار و جلال‌اند، با اغلب ایشان ملاقات اتفاق افتاد، نهایت آداب و احترام را مرعی می‌فرمودند، و در آن شهر هوا بسیار خشک است.
و مدار باغات و مزارع و خانه‌ها به قنوات می‌گذرد، و انواع خربوزه در آن به نهایت تکلّف و خوبی و وفور است.

حاکم و اولاد او در دار العباده یزد[528]

و حاکم آن بلده بود عالی‌جاه، معلّی جایگاه، مرحمت و غفران‌پناه،
ص: 237
حاجی علی نقی خان خلف مرحوم محمّد تقی خان سابق الالقاب، و در دار السلطنه طهران رفته بود، و نایب او بود عالی‌جاه عظمت‌پناه میرزا زین العابدین خان برادر نامدار او، به ملاقات تشریف آورده اعزاز بسیار فرمود.
و از اعیان آن بلده بود عالی جاه، شوکت دستگاه، کهف الحاج و المعتمرین، حاجی محمّد جعفر خان، عموزاده خان معظم الیه که نهایت مقدّس و صالح و خوش‌گفتار و نیکوکردار است، و با من انسی تمام داشت.

ذکر بعضی از علمای یزد[529]

و عالیجناب مقدس القاب استادی آخوند ملّا اسماعیل یزدی سابق الالقاب.
و عالیجناب، سلالة الاطیاب، فاضل کامل، و عالم عامل، آقا سید حیدر شاگرد رشید جناب استادی سید المجتهدین[530] طاب ثراه.
و عالیجناب، فضایل مآب مقدس القاب سلالة الاطیاب، علّامی، میرزا محمّد داود که به منصب شیخ الاسلامی از جانب خدا و پادشاه جم جاه منصوب بود، همگی را با من مودّت و انس تمام بود. و در آن بلده با عالیجناب فضیلت مآب، ملّا مهدی کرمانشاهانی ملاقات شد، او را مقدّس و صالح دیدم، و از سخنانی که به او نسبت می‌دادند بری یافتم، اغلب به ملاقات من می‌آمدند.
ص: 238

روانه شدن به مشهد مقدّس[531]

پس بعد از مدّت شانزده روز که در آنجا توقّف داشتم به اتّفاق عالی‌جاه، معلّی جایگاه، شوکت و اجلال دستگاه خیر الحاج و المعتمرین حاجی محمّد هادی خان خلف مرحمت و غفران‌پناه محمّد تقی خان سابق الالقاب، و عالیشأن معلّی مکان میرزا محمّد باقر برادرزن آن عالی‌جاه، و شوهر همشیره او، و مرحوم ملّا اسماعیل رشتی، و سید مرتضی که از ولایت همراه من آمده بودند روانه مشهد مقدّس شدیم و تمام راه را از محبت و مودّت آن عالی‌جاه به نهایت خوشی و خوبی گذرانیدیم.
و حق آن است که در حسن اخلاق و آداب آن یگانه آفاق کم دیده‌ام، به هیچ وجه در دلجویی و مهربانی من، از خود به قصور راضی نمی‌شد، به حدّی که به سبب پاس آداب و حفظ مراتب این فقیر در آن مدت مدیده که همراه بودیم با ملازمان و متعلقان خود به خشونت و درشتی سخن نمی‌گفت، و در هر باب رضای مرا بر خواهش خود مقدم می‌داشت، و تا به حال چنان رفیق شفیق ادیبی از برای من کم میسّر شده، اللهم ارزقنی ملاقاته، بمحمّد و آله، پس بعد از چند روز وارد چهار ده طبس شدیم و در آنجا منزل کردیم.

فصل پانزدهم: قصبه طبس‌

چون عالی‌جاه معلّی جایگاه میر حسن خان مطلع شد از اعزه اقارب
ص: 239
خود چند کس فرستاده استدعا کرد که به طبس که مقر حکومت او است رفته باشیم، چون تقریبا به دو فرسخی شهر رسیدیم، خود با فرزند ارشدش، عالیشأن معلّی مکان علی رضا خان، و عالیشأن سعادت نشان علی مراد خان خلف ارجمند مرحمت و غفران‌پناه، میر محمّد خان برادرش؛ به اتفاق عالی جناب، فضایل مآب، فاضل عامل، آخوند ملّا حمزه قاینی، که از تلامذه عالیجناب قدوة المحققین شهید ثالث مرحوم میرزا مهدی مشهدی بود با جمعی از بزرگان استقبال کردند.
خان معظم الیه خواهش کرد که در دولتخانه‌اش منزل کنم. قبول نکردم، و در خانه فاضل مومی الیه مقام گرفتم، اغلب به ملاقات تشریف می‌آورد، و آن بلده از بلاد گرم‌سیر است، و خرما و سایر فواکه گرم‌سیرات در آن بسیار است، و خربوزه و هندوانه و انگور در آن خوب می‌شود، و قلعه و خندق بسیار عالی دارد، و اهالی آن نهایت مقدس و دینداراند.
و خان معظّم الیه را با علما و فضلا، اخلاص بسیار است، و خود نیز در بدو امر بعضی از مراتب را تحصیل کرده است و با رعایا به غایت رئوف و نیکو کردار است، و از فاضل مومی الیه به جهت اتصال سند روایت به مشایخ مرحوم میرزای معظم الیه تیمّنا و تبرّکا اجازه گرفتم، و به التماس خان معظّم الیه هشت روز توقف کردیم، و مهماندار همراه کردند، و از آنجا روانه قصبه تون شدیم.
ص: 240

فصل شانزدهم قصبه تون‌

و آن شهری است از بلاد قدیمه، و قبل از این به غایت معمور بوده است، و در سانحه تسلط جماعت افغان بر ایران و استقرار حکّام در طبس، خراب شده است، و آثار عمارات خرابه در آن بسیار است، و انواع فواکه در آن به وفور است. اهالی آن را نهایت مقدّس دیدم. در خانه عزیزی که از جانب خان معظّم الیه در آنجا منصوب بود، منزل کردیم.
علما و مقدّسین به ملاقات آمدند، و حسب الخواهش ایشان نماز ظهرین و عشائین را در مسجد جمعه- که فاضل مقدّس مرحوم ملّا اکبر؛ که از شاگردان جدّ مرحوم است، تعمیر کرده بود- به جماعت کردم، و آن مرحوم در آن اوقات وفات کرده بود، با او ملاقات نشد، و در قریب آن مسجد مدرسه بود، در آنجا نشستم. مؤمنین به جهت تحقیق مسایل و طی مرافعات حاضر می‌شدند، و بعضی از علمای آن بلده التماس کرد که به او اجازه طی مرافعات بدهم، چون قابل نبود قبول نکردم.
و بعد از دو روز روانه قصبه تربت حیدریه شدیم. مهماندار؛ خان معظّم الیه، تا هفت منزل که متعلّق به آن سرکار بود همراهی کرد، و از آنجا رخصت شد، و در نواحی طبس دهات و قصبات معموره بسیار است، که در آنها منزل کردیم مثل «بشرویه» و غیره، و نام آنها مفصّل به خاطر نیست.
بعد از هشت نه روز، تقریبا سه ساعت از شب گذشته وارد خارج قصبه تربت شدیم. اعزه و اعیان آن شهر به استقبال آمده، بعد از حصول یأس از
ص: 241
ورود به سبب گذشتن وقت، معاودت کرده بودند. و بعد از ورود خلف اوسط عالیجاه محمّد اسحاق خان کوهی، حاکم آن قصبه، با جمعی آمده التماس کرد، که در شهر رفته باشیم. رفتم و فرداش بیرون آمدم، و با خان مومی الیه ملاقات نکردم، و در مقبره‌ای[532] که در خارج شهر است، و شاهان صفویه او را بنا کرده‌اند، و گویا که مدفن یکی از بزرگان صوفیّه است، منزل کردم.
روز دویّم عالیجاه معلّی جایگاه، حاجی محمّد هادی خان سابق الذکر نیز تشریف آورده به اتفاق روانه مشهد مقدّس شدیم. و در آن شهر[533] سیب و هلو و انگور بسیار خوب می‌شود.

فصل هفدهم: ورود به مشهد مقدس رضوی و کیفیّت آن بلده طیّبه[534]

اشاره

در[535] روز دوشنبه بیست و ششم شهر جمادی الثانی از سنه مذکوره به عتبه بوسی سرور انام، حضرت امام ثامن علیه السلام مشرّف شدیم، و نام آن بلده طیّبه سناباد بوده است،- و در چهار فرسخی شهر طوس واقع است، و به جهت مدفون شدن آن سرور نهایت آباد شده است، و الحال شهر طوس خراب است- و قلعه بسیار عالی دارد و مشهور است که عدد بروج آن موافق عدد سور
ص: 242
قرآن است. و عالی جناب افضل المتقدمین و المتأخّرین شیخ بهاء الدین عاملی- قدّس سرّه- طرحش را انداخته است، و سلاطین صفویّه بانی اویند[536] و به وضعی عقربی ساخته‌اند، که تا هفت برج حمایت یکدیگر می‌توانند کرد، و نهایت خوش آب و هواست، و انگور خلیلی، و زردآلوی نوری و هلو و هندوانه در آن بسیار خوب، و به‌وفور است.

ساختمان[537] قبّه و حرم محترم[538]

و قبّه مبارکه از آثار قدیمه قبل از شهادت آن سرور است، و به قبّه هارونی مشهور بوده است، به سبب مدفون شدن هارون الرشید عباسی در آن، و ظاهر آن است که یکی از سلاطین سلف به جهت سیرگاه خود او[539] را بنا کرده بوده است. و نهایت مضبوط است، و دیوار آن از گل به وضع[540] چینه بنا شده است. و با این طول مدت اصلا در آن شکستی[541] و خرابی به هم نرسیده است، و سایر ابنیه از قبیل صحن مقدّس و مسجد عالی و گنبد «مولی ویردی خان»[542] و غیره بعد از آن به تدریج بنا شده است.
و حرم محترم نیم ساعت تقریبا قبل از غروب تاریک می‌شود. به سبب
ص: 243
کثرت عمارات در اطراف آن و سه ضریح بر قبر مطهّر است: یکی از چوب شمشاد، و یکی مطلا، و دیگری از فولاد، و مرصع است به دانه‌های یاقوت و غیره، و قبل از این یک ضریح تمام از طلا بوده است. شقی ملعون بی‌دین نصر اللّه میرزا، خلف شاهرخ میرزا، سابق الذکر به سبب خباثت ذات، او را[543] برداشت، و عالیجناب، غفران مآب شهید ثالث میرزا محمّد مهدی سابق الذکر با جمعی از مؤمنین از او مسترد نمودند، و لکن بسیاری از آن مفقود شده بود، و لهذا ملمّع[544] کرده‌اند. و از این قوم شقی خیانتهای بسیار به آن سرکار رسید، و بحمد اللّه المنان منقرض شدند، و در ضریح مقدّس از پیش رو از طرف پائین پاست، و مرحوم مغفور فاضل سابق الذکر، در مسجد پشت سر، که حال داخل حرم شده است، در حجره مغربی مدفون است.
و اساس و دستگاه آن بارگاه عرش اشتباه، از سایر روضات مقدسه بیشتر است، و در وقت شام اوّل نقّاره آن سرکار نواخته می‌شود و بعد، نقّاره سلطانی را می‌نوازند، و لکن وضع و طور حرم و بارگاه عرش اشتباه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا و سایر روضات بهتر و پرشکوه‌تر است.

اولاد امجاد مرحوم میرزا مهدی مشهدی شهید قدّس سرّه[545]

روز دویّم از ورود در خانه عالیجناب سابق الذکر[546] رفتم و با
ص: 244
عالیجنابان، معلّی القابان، سلالة الاطیاب، علّامی، میرزا هدایت اللّه و میرزا عبد الجواد و میرزا داود اولاد امجاد آن عالیجناب ملاقات کردم، و رسم تعزیت و فاتحه‌خوانی را به عمل آوردم، و همه را اصحاب فضل و کمال و تقدّس و حال یافتم، و با سایر علما و اعزّه چون عالیجناب معلّی القاب آخوند ملّا حسین پیشنماز، و عالیجناب، فاضل کامل، آخوند ملّا رضا مشهور به ملّا بابای استرآبادی، و حاجی محمّد حسن پیشنماز مشهور به اخباری، و جمعی از طلّاب چون ملّا شمسا و غیره ملاقات شد.
و حاکم آن بلده طیّبه بود؛ غرّه باصره دولت و سلطنت بندگان، ثریا مکان، شاهزاده بلند اقبال، محمّد ولی میرزا قاجار- ادام اللّه اقباله- به تقریبات چند، صلاح در ملاقات آن عالیجاه ندیده، ملاقات نکردم، و در خدمتش عالیشأن معلّی مکان احمد بیک بن کلبعلی خان زنگنه کرمانشاهانی سابق الذکر به منصب ایشیک آقاسی باشی[547] منصوب بود.

مرقد ربیع بن خثیم‌

به اتفاق آن عالی شأن و رفقای سابق الذکر، به زیارت قبر خواجه ربیع بن خثیم رفتم، و او از زهّاد ثمانیه، و از اصحاب راز حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است، و حضرت امام رضا علیه السلام می‌فرماید که: من نیامدم به طوس مگر به زیارت قبر ربیع ابن خثیم[548]، و در قبرستان شهدا، قبر شیخ بهاء
ص: 245
الدّین عاملی را زیارت کردم.

خروج از مشهد مقدّس تا ورود بندر عباسی[549]

مجملا عالیشأن میرزا محمّد باقر سابق الذکر به سبب عروض مرض توقف کردند، و من با سایر رفقا یوم دهم ماه رجب المرجب از خدمت آن سرور مرخص شدیم[550]، و بعد از دو روز، سه ساعت تقریبا از غروب گذشته وارد تربت حیدریه شدیم، و هشت روز در خانه عالیجاه اسحاق خان کوهی منزل کردیم، و از آنجا به قصبه طبس رفتیم، و در خانه عالیجناب آخوند ملّا حمزه سابق الذکر مقام گرفتیم، عالیجاه معلّی جایگاه میر حسن خان و سایر اعزّه به ملاقات می‌آمدند.
در آن اوقات عالیجناب، فضایل مآب، سلالة الاطیاب، مخدومی میر محمّد حسین بن امیر عبد الباقی که در سلسله مرحوم آخوند ملّا محمّد باقر مجلسی ذکر ایشان گذشت، به عزم مشهد مقدّس وارد «چهارده» شدند. خان معظّم‌الیه ایشان را استقبال کرده به طبس آورد، و در آن بلده با ایشان و بعضی از اولاد امجاد ایشان، و عالیجناب میرزا مرتضی شیخ الاسلام اصفهان که به اتفاق آن جناب بود، ملاقات شد، بعد از دو روز ایشان روانه مشهد مقدّس شدند و من به اتفاق ملّا اسماعیل رشتی و سید مرتضی و جمعی از زوار کاشانی و غیره روانه یزد شدم، و عالیجاه حاجی[551] محمّد هادی خان در آنجا توقّف
ص: 246
فرمودند پس بعد از چند روز وارد یزد شده، در خانه عالیجاه نوّاب سابق الالقاب منزل کردم.

عزیمت به هندوستان در سنه 1219[552]

و بعد از چند روز سید مرتضی را با غلام علی رخصت دادم، و خود با ملّا اسماعیل در پانزدهم شهر شعبان المعظّم به عزم سفر هندوستان روانه سمت بندر عباسی شدیم؛ و در عرض راه نهایت بد گذشت به سبب بی‌ملازمی و عدم موافقت رفقا، و در اواخر شعبان وارد قریه «دشت آب»[553] از محال کرمان شدیم، و در عشر اول رمضان از آنجا به سمت احمدی فارس رفتیم، بعد از چند روز وارد آن قریه شدیم. حاکم آنجا میرزا عبد اللّه نامی بود؛ نهایت خدمتگذاری را به عمل آورد. از آنجا به «شمیل» که از توابع میناست رفتیم.
اهالی آنجا[554] را- با وجود آنکه صحرائی و کوهی‌اند- نهایت طالب حق دیدم، و از آنجا بعد از دو روز وارد قریه «هرمودر» که در سه فرسخی بندر عباسی است شدیم.
در آن اوان به جهت کشته شدن سید سلطان، امام مسقط به دست طائفه جواسمی، ملّا حسن که یکی از ملّازمان او بود، به عزم تسخیر بندر عباسی
ص: 247
آمده بود، و لهذا در[555] اطراف و نواحی آن نهایت آشوب و اغتشاش بود. پس در آنجا چند روز توقّف کردیم، و در بیست و هفتم ماه رمضان المبارک از سنه مذکوره[556] وارد بندر عباسی شدیم.

فصل هیجدهم: بندر عباسی[557]

اشاره

و آن از بنادر مشهوره است، و اغلب اهالی آن از اهل تشیّع‌اند، و در آن اوان جمعی از تجّار و حجّاج عجم در آنجا بودند، پس در داخل قلعه مکان گرفتم[558]. گندم و برنج و روغن و آب نهایت گران بود. گندم و برنج را از قرار من آنجا- که یک من و ربع من تبریزی است- یک قروش، و روغن را من چهار قروش، و آب را کوزه‌ای چهار غاز بیکی می‌خریدیم.

سید سندی[559]

و در آنجا بود سید رضا سندی که سابق در نجف اشرف آمده بود، و به نفایس الحیل مرا به سفر هندوستان ترغیب می‌کرد. خباثت ذات آن ملعون کافر بی‌دین را به عینه مثل سندی بن شاهک قاتل حضرت امام موسی- علیه
ص: 248
السلام- دیدم در غایت بی‌دینی، نه از زنا و نه از لواطه و نه از وجوه حرام اصلا اجتناب نداشت، و من به رفاقت او مبتلا شده بودم، و در روزی دو قروش زیاده و کم خرج می‌کردم، و آن ملعون پیش مردم رفته می‌گفت که من متحمّل اخراجات فلانی می‌باشم، و من به جهت حفظ آبروی خود اصلا سخن نمی‌توانستم گفت. مجملا آنچه از آن ملعون کشیدم علّام الغیوب داناست و بس.
شعر[560]
گر نویسم شرح غم بی‌حد شودمثنوی هفتاد من کاغذ شود
و علاوه بر آن ملّا اسماعیل که از بدو امر شاگرد من بود، از بلده کرمانشاهان تا به بندر مذکور متحمّل جزوی و کلّی اخراجات او بودم، به اغوای آن ملعون از من جدا شد، و با آنکه متصل به مکان من مکانی داشت، مدت دو ماه سلام به من نمی‌کرد. چون اوقات به این تلخی شد، عازم معاودت و رفتن به بلده کرمان شدم. استخاره بد آمده و راه آمد و رفت جهاز به مسقط نیز مسدود شده بود. پس تا عشر آخر شهر ذی القعدة الحرام در آنجا به عذاب الیم مبتلا بودم. در این اوان فیما بین ملّا حسن و حاکم بندر که شیخ محمّد بن جابر بود مصالحه شد و اندکی احوال مردم بهتر گردید.
استخاره کردم که به جزیره قشم که محلّ سکنای ملّا حسن مذکور بود بروم این آیه شریفه بر[561] آمد: هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ عَلَی الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ[562] خود به تنهائی رفتم، و در آنجا خانه گرفتم و در روزها قدری
ص: 249
گزر[563] و تخم گرفتم[564] در دیک گلی کرده آتش زیر او می‌کردم، و از خانه بیرون می‌رفتم، و در هنگام معاودت قدری نان از بازار خریده همراه آن می‌خوردم. و مدّت هشت روز را در آنجا به این نوع گذرانیدم.
در این اوان آقا علی نام گماشته شاه خلیل اللّه کهکی که طائفه اسماعیلیه او را امام و پیشوای خود می‌دانند از بندر به قشم آمد و بغله که نوعی از کشتی است، از ملّا حسن اجاره کرد و به جهت بعضی از فواید که منظور نظر خود کرده بود درخواست کرد که با ایشان رفاقت کنم، قبول کردم و به جهت اتمام شرایط رفاقت، سیّد ملعون را با ملّا اسماعیل مطلع کردم. ایشان نیز آمده به اتّفاق روانه صحار[565] که از بنادر قریه مسقط است شدیم، و در عرض راه از طوفان دریا و از رفاقت آن ملعون به غایت بد گذشت.

صحار[566]

بعد از چند روز وارد صحار شدیم، و آن شهری است بسیار خوش آب و هوا و نیشکر در آن خوب و به وفور است. در آنجا من کشتی علیحده گرفتم و به اتفاق آن ملعون و ملّا اسماعیل روانه مسقط شدیم، و در عرض راه در میان دریا جزیره کوچکی بود، بر آن بالا رفتم سه قبر در آنجا بود، بر سر آنها قرآن
ص: 250
خواندم، و بر غریبی خود و اصحاب آنها و ابتلای به این نوع محنتها که گاهی[567] ندیده بودم گریه بسیار کردم.

فصل نوزدهم بندر مسقط

اشاره

در عشر اول ذی الحجة الحرام وارد مسکت که به مسقط مشهور است شدیم، و آن شهری است در ساحل دریا و مقرّ ریاست خوارج است، و نهایت بد وضع و کثیف و بد آب و هواست، و اغلب اهل سوق آن از طائفه هنوداند، و حکّام آنجا اگرچه بدمذهب‌اند، و لکن همگی درویش مسلک و به عدل و داد موصوف‌اند، و به این سبب مملکت ایشان با آن بد آب و هوائی همیشه آباد و معمور است، و بسیاری از مردمان بلاد نفیسه را گذاشته در آنجا سکونت کرده‌اند، عالیشأن معلّی مکان حاجی عبد اللّه بن امیر احمد بندر ریقی[568] مراسم ضیافت و مهربانی را به تقدیم رسانید. چهل و پنج روز در آن شهر کثیف توقّف کردم. پس سیّد ملعون روانه سند شد، و بحمد اللّه از آن عذاب نجات یافتم، و ملّا اسماعیل از افعال خود نادم شده، اظهار معذرت و توبه نمود، قبول کردم.
ص: 251

رؤیت هلال ماه محرّم الحرام سنه (1220) در مسقط و ابتداء رفاقت[569] با آقا محمد حسن خراسانی و متوجه شدن او به خدمت من‌

و ماه محرم الحرام سنه یکهزار و دوصد و بیست [1220] هجری را در آن بلده به عزاداری مشغول شدیم، و با آنکه حکومت آن متعلق به خوارج است، از برکت سید الشهداء- علیه السلام- شیعیان را بیمی از عزاداری نیست، و بر ملا و علانیه ماتم‌داری می‌کنند، و در آن ماه، عالی حضرت، سامی مرتبت، آقا محمّد حسن، خلف عرب محمّد مشهدی را ناظر امور خود کردم، و به مصداق آیه شریفه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً[570] از اوّل رفاقت او تا به آخر همیشه در خوشی و سرور بودم، زیراکه نهایت کاردان و مهربان بود، و گاهی، از اوّل امر تا به آخر در خدمت و خیرخواهی از خود به قصور راضی نمی‌شد، و حق آنست که اگر او همراه من نمی‌شد، در این سفر نهایت بد می‌گذشت.
جزاه اللّه خیرا، و چون اواخر موسم بود، جهاز[571] کمتر آمدوشد می‌کرد. از این مرحله نهایت متفکر بودم تا آنکه «دینکی» که نوعی از کشتی است و در اطراف سند بسیار شایع است روانه ممبئی می‌شد. با آنکه پوسیده بود و اغلب تجّار منع می‌کردند استخاره کردم که بر آن سوار شوم خوب، و ترک بد آمد.
پس در چهاردهم محرم الحرام به اتفاق آقا محمّد حسن و ملّا اسماعیل
ص: 252
و حاجی اسماعیل اصفهانی و سید محمّد علی شیرازی روانه شدیم.
و در اثنای راه نهایت خوش گذشت، و چون اهل آن همه سنّی بودند تقیّه می‌کردم، و لهذا از حیثیّت آب نیز به خوبی گذشت. حتّی آنکه غسل را به آب شیرین می‌کردم، و اصلا طوفان ندیدم مگر در یک روز که طرفه شوری و عجب رستخیزی از آن بحر بی‌پایان پدید آمد، و مرا آنا فآنا گمان غرق بود، و متصل اوقات کلمات طیبات را بر زبان جاری می‌کردم، و تربت مقدسه سید الشهدا- علیه السلام- را در دریا می‌انداختم کوه کوه امواج متواتر بر روی یکدیگر می‌آمدند.
مثنوی[572]
بحری و چه بحر بر کرانهاسیلی خور موجش آسمانها
انداخته موجش از تلاطم‌حوت و سرطان به چرخ هشتم
هر رشحه کز آن محیط جسته‌از لوح فلک ستاره شسته
فرسنگ زمین ز موج آن آب‌چون سنگ فلاخنی ز پرتاب
کف بر سر موجهای بسیارچون برف به قلّه‌های کُهسار
گاه از طبقات اوج هستی‌در چاه عدم شده ز پستی
گاه از نظرم سپهر بر اوج‌پوشیده شد از بلندی موج
مجملا چون چنین حالتی دست داد و چاره به جز هلاک منظور نظر نبود، خاطر را به مردن تسلّی دادم، و خوابیدم قریب سه ساعت از شب گذشته بود بیدار شدم دیدم که بحمد اللّه آن طوفان و تلاطم موقوف شده، و کشتی در
ص: 253
نهایت آرام به راه می‌رود، شکر جناب باری تعالی را کردم و با اطمینان دل خوابیدم.
شعر[573]
در این عالم بزرگی هست خدا نام‌کزو دریا و موجش گیرد آرام

ذکر[574] بعضی از غرایب دریا

و از غرایب دریا، ماهی پردار را دیدیم که قریب به صد ذرع بر هوا پرواز می‌کند، و از عجایب آنست که مرغ سفیدی، و ماهی سبز رنگی که آن را آبنوس می‌گویند، این هر دو طالب اویند، هرگاه آن ماهی به صید کردن او می‌آید پرواز می‌کند. چون بالا می‌آید آن مرغ بر او حمله‌ور می‌شود، و در این وقت عجب حالتی بر آن حیوان رویداد می‌شود. پس اگر حیاتش باقی است فرار می‌کند، و الّا به یکی از آن دو دشمن مبتلا می‌شود.
و دیگر از غرایب مرغ ماهی است که چون مرغابی و بطّ[575] منقار دارد، و دیگر ماهی‌ای است مثلث که دم باریک درازی دارد و بر او خاری هست که به آن دفع دشمن از خود می‌نماید، و زخم آن دیر مندمل می‌شود، و زهره او خاصیت مرکب دارد، و آن را «بوف» گویند.
ص: 254

دیدن مار نزدیکی ساحل[576]

چون دل را از سکونت کشتی تألّم بسیار حاصل گردید[577] ناخدا گفت که: هروقت مار به‌نظر آمد علامت نزدیکی ساحل است. لهذا اغلب بر کنار کشتی نشسته منتظر دیدن او بودیم. سه روز قبل از ورود ممبئی مار بسیاری به نظر آمدند، دل را سرور بلانهایتی حاصل شد. القصة مدّت هجده روز در دریا بودیم، و در ماه صفر المظفر از سنه مذکوره مطابق عدد جمل «مظفّر»[578] وارد جزیره ممبئی شدیم.
ص: 255

مقصد دویّم*** از آغاز ورود مؤلف به بمبئی تا پایان کتاب‌

اشاره

ص: 257

بیان احوال کشور هند در ضمن احوال مسوّد این اوراق در آن کشور

در بیان احوال است از بدو ورود جزیره ممبئی[579] تا اوان اتمام این رساله، و در این مقصد قبل از شروع در مقصود، صوبه‌جات[580] و شرذمه‌ای[581] از احوال و عادات و رسوم کشور هند به نوعی که دیده و شنیده است بیان می‌شود، و بعد از آن شروع می‌شود در ذکر احوال خود و احوال بلاد و اهالی این کشور به نهجی که به نظر رسیده است.

فصل اول: صوبه جات کشور هند

اشاره

بدانکه! در بعضی از کتب تواریخ به نظر رسیده است که جمعی از مورّخین کشور هند را به «هند بن حام بن نوح» نسبت دهند، و گویند که:
ص: 258
«حام» این مملکت را به هند که اکبر اولادش بود بخشید، و هند را سه پسر بود، بجهت کثرت اولاد آن ملک را به چهار قسمت تقسیم کرد: یکی را به جهت خود منظور کرد، و سه دیگر را به سه فرزند خود [وا] گذاشت، اول سند، دویم: دکهن، سیم: بنگ، و هریک از این حدود به نام مالک خود مشهور شد، و هریک از این چهار را به چند قسمت مختلف تقسیم کرده‌اند؛ و هر قسمتی را «صوبه» می‌نامند، به نوعی که شنیده شده است نگارش می‌شود:
امّا اقلیم هند پس بر هشت صوبه منقسم است[582]:
اول: دهلی، و از بلاد عظیمه واقعه در آن بلده شاه جهان‌آباد است، که در مثل اصفهان هندش می‌گویند، شاه جهان که یکی از سلاطین بابریه[583] است آن را آباد کرده است. و به نام او مشهور است، و مجازا آن شهر را دهلی نیز می‌نامند[584].
دویم: آگره[585]- به الف ممدوده و سکون کاف
ص: 259
فارسی[586] و فتح را و سکون‌ها- و از بلاد عظیمه او است. اکبرآباد که اکبر شاه بن همایون شاه بابری او را بنا کرده است.
سیم: اجمیر[587]- بفتح الف و سکون جیم و کسر میم و سکون یا ورا- و از بلاد معموره مشهوره او است: «جی نگر»[588] که مقر ریاست رایان راج پوتیه[589] است، و آن شهری است بغایت معمور و آراسته، و در نهایت شکوه.
چهارم: مالوه- به میم ممدوده و سکون لام و فتح واو و سکون ها- و دار الحکومت آن شهر «اجّین»[590] است- بضم الف و فتح جیم مشدده و سکون یا و نون-.
پنجم: خآندیس[591]- به خاء ممدوده و سکون نون و کسر دال و یاء مثنیّه و سکون سین-. و از بلاد مشهوره او است برهان‌پور[592].
ششم: اوده- به فتح اوّل و سکون ثانی و ثالث و ها در آن نوشته
ص: 260
می‌شود[593]، و لکن خوانده نمی‌شود، مثل لفظ دکهن و لکهنو و امثالهما- و در این اوقات آن شهر خراب شده است، و در یک فرسخی آن شهر فیض‌آباد[594] است که نوّاب غفران مآب سعادت خان برهان الملک جدّ امّی نوّاب شجاع الدوله والد نوّاب غفران مآب حاتم ثانی آصف الدوله بهادر مغفور آن را بنا کرده است.
و در سابق بغایت معمور بوده است، و چون نوّاب آصف الدوله مرحوم شهر لکهنو را که در بیست فرسخی او واقع است مقرّ ریاست خود کرده بود آن شهر آباد شده و فیض‌آباد خراب گردیده است، و در این اوقات بعد از فوت نوّاب آصف الدوله بهادر حکومت فیض‌آباد و نواحی آن متعلّق به سرکار وسعت‌مدار مقدسه عالیه متعالیه، والده ماجده اوست، و در شهر لکهنو و اتباع آن نوّاب مستطاب وزیر الممالک سعادت علیخان بهادر مبارز جنگ خلف نوّاب شجاع الدوله بهادر حاکم است.
هفتم: بیراگ- به فتح باء موحده و سکون یاء مثنیه تحتانیه وراء ممدوده و کاف فارسی ساکنه- و از بلاد مشهوره اوست بلده اللّه آباد و بنارس که یکی از عبادتگاههای معتبره هنود است، و شیخ محمّد علی حزین در آنجا ساکن بود، تا آنکه به رحمت ایزدی پیوست و قبرش در آن بلده مشهور است.
هشتم: پنجاب[595]، و آن مشهور است، و از بلاد عظیمه اوست شهر
ص: 261
«لاهور»[596] و بعضی از مورّخین هند، کابل و کشمیر را از مضافات این مملکت دانند و در عداد صوبه‌جات آن شمارند، و اللّه العالم.
و اما اقلیم سند[597] پس صوبه‌جات مشهوره آن سه است: اوّل (تتّه) به دو تاء مثنیه فوقانیه مفتوحه مشدّده. دویّم (ملتان): بضم میم و سکون لام و تاء مثنیّه فوقانیّه ممدوده و نون ساکنه. سیم (گجرات)[598] و آن مشهور است.
و اما اقلیم دکهن[599] پس صوبه‌جات مشهوره آن شش است:
اول: «احمدآباد»[600]، که شهر (بیدر) در آن است، و انواع قلیانها و ظروف منقّر[601] در آن به خوبی ساخته می‌شود.
دویم: «برار»[602]، بر وزن سوار.
سیم: «بیجاپور»[603]، به باء موحّده تحتیه قبل الیاء المثنیه التحتیه، و جیم فارسی ممدوده، و پاء فارسی مضمومه و واو وراء ساکنتین- و از بلاد مشهوره
ص: 262
او است «اورنگ آباد»[604].
چهارم: «دیوکره»[605]، و آن معروف است، و از بلاد عظیمه او است (دولت آباد) و (پونه)[606]- به پاء فارسی مضمومه و سکون واو و فتح نون و سکون‌ها- و آن مقر ریاست جماعت مرهته است، و در آن بتخانه عظیمی است، و هنود آن بت را نهایت عزت و احترام می‌کنند، و زیاده بر کرورها[607] در آنجا از قسم جواهر و طلا و نقره به عنوان نذر گذاشته‌اند.
پنجم: «تلنک»[608]- به کسر تاء مثنّیه فوقانیه، و کسر لام و سکون نون و کاف- و از بلاد عظیمه اوست شهر «حیدرآباد»[609] که سلاطین قطبیه آن را بنا کرده‌اند، و مقرّ ریاست ایشان بوده است، و آصف جاه نظام الملک که از امراء محمّد شاهی است و اسم او در تاریخ نادری مسطور است،- در عهد آن پادشاه، آن شهر را مقرّ حکومت خود کرده بود، و در این اوقات سکندر جاه فولاد جنگ که از احفاد اولاد اوست، حاکم آن بلده[610] است، و از اهل سنّت و جماعت است و مختار خانه او بود مرحمت و غفران مآب سید ابو القاسم خان، مخاطب به میر عالم، از احفاد فاضل مشهور سید نعمت اللّه جزائری- قدس
ص: 263
سره- و بیان احوال او خواهد آمد.
ششم: «احمد نگر» و آن مشهور است، و «مچهلی[611] بندر»[612] و «چینی پین»[613] و «ارکات»[614] و «سراندیب»[615] و «اسحاق پتن»[616] و «کنجام»[617] و «سیتهاکول»[618] و نواحی آنها تمام متعلق به حدود «دکهن» است.
و اما اقلیم «بنگ»:[619] آن نیز سه صوبه است:
اول: «بنگاله»[620]، و در آن است (کلکتّه)[621] که مقرّ ریاست جماعت انگلیسیه است، و (مرشدآباد)[622] که محل سکونت ناظم بوده است.
دویّم: «اریسه»[623]- بضم الف و کسر راء، و یاء ساکنه، و سین مفتوحه، و هاء ساکنه- و از شهرهای مشهوره او است (کتک).
ص: 264
سیّم: «بهار»[624] و در آن است (پتنه)[625] که به عظیم‌آباد مشهور است، و مسموع می‌شود که سابق بر این داخل صوبه هند بوده است، و در ایّام حکومت محمّد جعفر خان حاکم قدیم بنگاله که سابق بر این مهابت جنگ بوده، حسب التمنّای او از حضور سلاطین داخل «بنگ»[626] گردیده است.

تعریف کشور هندوستان[627]

بدانکه! کشور هند ملکی است وسیع و عرصه‌ای است بس فراخ، و با وجود وسعت و فسحت همه‌جا آباد و در هر جانب امصار[628] و بلاد و قصبات و قریات و رباطات[629] و قلاع[630]، مشتمل بر مساجد، و خوانق[631] و صوامع[632] و دیگر عمارات دلگشا و باغات فرح‌افزا، و اشجار دلکش، و زراعات سبز و خوش، و جویبارهای روان که در ممالک دیگر این نوع آبادی و معموری کمتر نشان می‌دهند بسیار است، و در مسالک[633]
ص: 265
و مشارع[634] متعارفه بر روی اکثر نهر و دریاچه قنطره[635] استوار، بر دریاهای زخّار[636] کشتیها طیّار، مهمان سراها برای نزول مسافر و آرام متردّدین در اکثر شوارع[637]، و در هرجا اغذیه و اشربه مطلوبه ضروریّه موجود و مهیّا، اکثر راهها آراسته، و در بعض جا درختان سایه‌گستر میوه‌دار و بی‌میوه، و چاهها و تالابهای لبالب از آب خوشگوار.
و این مملکت از جانب مشرق و جنوب و طرف «تهته» به دریای شور اتصال دارد، و به طرف شمال کوهی کلان که ابتدا و انتهای آن پیدا نیست سه فصل دارد: زمستان و تابستان، و «برشکال برسات»[638] که آغازش از انجام جوزا و انتهایش از ابتدای میزان می‌شود، سرآمد[639] فصول این ولایت است، و کثرت بارش موجب پیدائی[640] زراعت و افزایش حاصلات و ارزانی غلّات است.
اگرچه در بعضی از اقطار زراعات بر چاهها هم می‌شود و در برخی از اطراف سیلابه هم هست امّا اکثر اراضی محتاج به بارش آسمانی است، و از این جهت مدار اکثر زراعت بر باران است، و بیشترین زمین صالح؛ که در
ص: 266
سالی دو سه مرتبه مزروع شود، اگرچه کان الماس و طلا و نقره و مس و سرب و آهن و نمک و غیره در این کشور هست، که حاصل آن به ضبط سلطانی در می‌آید، لکن بیشتر مدار و حاصلات به زراعات است. اقسام غلّه که شمار آن خالی از طولی نیست پیدا می‌گردد، و غلّات غربی این ملک نسبت به جنوب و شرقی یعنی بنگالا واریسه لذیذ و خوش طعم است، برنج «سکهداس» سر آمد جمیع اجناس و مرغوب ذایقه پادشاه و سایر النّاس است.

ذکر میوه‌های مخصوص هندوستان‌

دیگر بدانکه! میوه مخصوص هندوستان، بلکه بنگالا کتهل[641] و آناناس و کیله یعنی موز و شریفه[642] و کنوله است. کنوله نوعی از نارنج است و در دامن کوهستان شمالی بنگالا خودرو، صحرا صحرا در کمال لذّت و حلاوت، و بعضی چاشنی‌دار در نهایت خوش طعمی پیدا می‌شود، و موز یعنی کیله اگر چه در ولایت دیگر هم هست، امّا به خوبی طعم و لطافت و نزاکت و رنگ و بو؛ نوعی که در «جهانگیر نگردها»[643] که به هم می‌رسد در جای دیگر دیده و شنیده نشده[644]، و آناناس هم علی هذا القیاس، و کنار شیرین خوش‌طعم،
ص: 267
نوعی که در شاه جهان‌آباد و لاهور به هم می‌رسد شاید در هیچ ولایتی به آن خوبی نباشد، و انبه سرآمد میوه‌های این ولایت است.
در دکهن[645]- و از بنگالا تا صوبه عظیم‌آباد- نهایت تحفه و در نواحی[646] شاه جهان‌آباد مخصوص قصبه «گیرانه» و «جهنجهانه» است، تخم او آن را از دکهن آورده‌اند، در کمال خوبی و خوشمزگی بهترین میوه‌های هند است.
در ذوق و رایحه انواع و اقسام بسیار دارد که شمردن آن از متعذّرات، و ادراک خوبی لذّتش منحصر بر خوردن است.
امیر خسرو دهلوی در مدحش می‌سراید ابیات:
نغزک خوش نغزکن بوستان‌نغزترین نعمت هندوستان
نادره صنع حق آمد پدیدنعمتی از عالم بالا رسید
پیر و جوان هر دو خریدار اوطفل بجان عاشق دیدار او
میوه به باغ ار به یکی دَه بودپخته شود خوردنش آنگه بود
میوه نغزک همه ز آغاز بُرتا حد انجام سزاوار خور
هر شجر او به فلک برشده‌گنبد افلاک مدوَّر شده
باغ وی آرامگه دوستان‌زیب دِه کشور هندوستان
ص: 268

ذکر بعضی نباتات و گلهای مخصوص هند

دیگر نیشکر است، سرچشمه قند و نبات شیره آن دم مساوات به آب حیات می‌زند، و نتیجه‌اش را به ولایت دوردست به ارمغان می‌برند.
از مزه گرد آمده در وی نبات‌خام خضر پخته چه آب حیات
دیگر بدانکه! اگرچه نباتات و سبزه‌ها که به زبان هند (ساگ)[647] گویند، و در این ولایت آنها را با مصالح و روغن پخته، نان خورش سازند، و خالی از کیفیتی نیست، بسیار و بیرون از شمارند، و از همه بهتر و بی‌نظیر برگ «تنبول» است.
امّا گلهای هندوستان «چنپه»[648] و «چتله» و «مولسری»[649] و «هارسنگار»[650] و «جوهی»[651] و «آفتابی»[652] و «کنول»[653] است
ص: 269
و «کیوره»[654] و «کتکی»[655] چنانکه از یک گل تمام مجلس نکهت پذیرد و مشام مجلسیان بهره وافر از آن یابد، بلکه تمام خانه و حوالی آن معطّر شود و بوی آنها به زودی زایل نمی‌گردد، چه عجب که این گلها در ولایت دیگر وجود نداشته باشند.

بعضی از جانوران عجیبه هندوستان[656]

فیل[657]
دیگر آنکه: از جانوران این ملک فیل از عجایب مصنوعات است، در صورت و بعضی از خصایل، و کلانی جثّه بی‌عدیل، و عدیم التمثیل، بعد سی سال جوان، و مانند انسان یکصد و بیست سال عمر طبیعی دارد، ماده او را پس از هجده ماه وضع حمل شود و مقاربت با ماده در صحرا کند، و در مدینه اصلا نکند، مگر به‌ندرت، و آن را منحوس شمرند، اگر ماده او آبستن از صحرا آید بچّه می‌زاید.

کرگدن[658]
و نیز کرگدن جانوری است قوی هیکل، بدیع شکل، دم و هر چهار پا
ص: 270
و تنه عقب او به مثل فیل، و گردنش مانند گردن شیر، و چشم و گوش و دهان بسان گاو، زهی نقش طرازی قدرت که چندین صور در یک پیکر جلوه‌گر گردانیده، جسد او سخت‌تر از اجساد دیگر جانوران است که تیر و نیزه و تفنگ و شمشیر کمتر بر او کارگر می‌شود، و یک شاخ در وسط پیشانی بر بینی دارد که سلاح او همان است، و نهایت عدوات با فیل دارد، و اغلب اوقات بر او غالب و به همان شاخ شکم فیل دریده او را می‌کشد، و به قوت و توانایی بر دیگر جانوران صحرایی نیز غالب است، توالد و تناسل او نیز در صحرا می‌شود، گرفتار کردنش خالی از اشکال نیست، در سر کار سلاطین و امراء به ندرت می‌آرند.

گاومیش صحرایی[659]
دیگر: گاومیش صحرایی که نهایت جرأت دارد و اکثر شیر را می‌کشد، خصوص هرگاه که چندی با هم مجتمع باشند، و گاهی امرا و سلاطین هم تماشای اینها می‌نمایند، خواه با همدگر بجنگند، خواه با شیری که او را در دامی بزرگ محکم- که اصطلاح هند «باره‌اش» می‌گویند- گرفته راه برآمدنش مسدود کرده باشند جنگانیده، نشاط می‌اندوزند، و موجب حیرت نظارگیان می‌شوند، و این شکار[660] خاصّه هندوستان است.
همچنین گاو گجراتی نهایت جلدرو[661] و تیز رفتار است، می‌گویند در
ص: 271
ولایت گجرات احمدآباد بعضی عیّار پیشه بر عرابه آنها سوار شده راه می‌زنند، و مال مردم به غارت می‌برند، و اسب سواران به آنها نمی‌توانند رسید، و عرّابه [ای] که آن را «بهل و رتهه» گویند، سواری آن خاصّه هندوستان است، سایه دارد و اگر زمین راه هموار باشد خالی از آرامی نیست، دو سه کس با هم توانند نشست و به مصاحبت همدگر راه توانند پیمود، و عرّابه چهار پایه «رتهه» که به انواع آراستگی می‌سازند قابل سواری ملوک و امرای اینجاست.
امیر خسرو در مدح آن گفته: نظم[662]:
ساخته از همّت[663] کار آگهان
خانه گردنده به گرد جهان
نادره حکم خدای حکیم‌خانه روان خانه گیانش مقیم
انواع طیور رنگارنگ مثل طوطی و مینا و غیرهما است که تعلیم شده مانند انسان سخن می‌گویند و احوال آنها مشهور است.